the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

من وایسادم و از راه می‌رسی، شنبه های پی در پی

انسان حیوان ناطق است. و من نمی‌دانم این ناطق به معنی سخنگوست یا دارای منطق. اما اگر از حواشی این عبارت بگذریم، هرازگاهی با اصل قضیه که با مختصر سادهسازی ای حاصل می‌شود شدیدا هم عقیده می‌شوم: انسان حیوان است. گاه هرچه نگاه می‌کنم دلیل قانع کننده‌ای برای بخشیدن اجدادم به جرم رها کردن جنگل نمی‌یابم. خدا لعنت‌ات کنه باباآدم، توو همون جنگل می‌موندی، مگه مجبور بودی بری سیب بخوری؟ گندم بخوری؟ اون چیزی که بهت گفتن نخوری رو بخوری که نطقت وا شه و مجبور شی با برگ درخت بپوشونیش؟ آخه آدم قانون جنگل رو زیر پا می‌زاره؟ تو هم مومن نبودی...
روزهای هفته رو هرجوری دسته بندی کنی بازم شنبه روز اول هفته است. به این می‌گن جبر جغرافیایی. درسته در نگاه اول جبر زمان به نظر می‌رسه اما در واقعیت این جبر جغرافیایی است که وایسادی و داری به زمان نگاه می‌کنی. اگه جغرافیات رو عوض کنی دیگه شنبه روز اول هفته نیست، مثلا من شنیدم یه جاهایی هست روی همین کره‌ی خاکی که دوشنبه روز اول هفته است. برای اونایی که احساس می‌کنن دلیل عدم موفقیت‌شون اولین روز هفته بودن شنبه است یه توصیه بیشتر ندارم: کوچ ... کوچ کنین به یه جغرافیای دیگه، همه حق دارن جایی زندگی کنن که روز دلخواهشون روز اول هفته باشه. واقعا باشه ها نه اینکه مث این روانشناسا که میگن نگرشت رو عوض کن باشه... یه خواننده هه بود که یه شعره رو میخوند که اینجوری شروع میشد: شنبه روز بدی بود، روز بی‌حوصلگی ... وقت خوبی که می‌شد غزلی تازه بگی. انگار چه شاعرش و چه خوانندش به طور غریزی دریافته بودن که باید جغرافیاشون رو عوض کنن، اما اینقد دست دست کردن که شناسنامه شون رو موش خورد -اینجا منظور از شناسنامه، همون پاسپورته-... دیگه توضیح نمیدم، شعر رو میزارم که ببینین چه جونی کنده شده واسه اینکه شروع هفته یه روز دیگه باشه (اما واقعی نبوده، نگرشی بوده):

شنبه روز بدی بود، روز بی‌حوصلگی/ وقت خوبی که می‌شد غزلی تازه بگی
شنبه من بد بد روز عشق سرسری / گریه های بیخودی خنده بیخبری
ظهر یک‌شنبه‌ی من، جدول نیمه‌تموم/ همه خونه‌هاش سیاه، روی خونه جغد شوم
روز یکشنبه میاد،مثل یک قهوه ی سرد/ شکل بی شکل کشیش، بر سر صلیب درد
صفحه‌ی کهنه‌ی یادداشتای من/ گفت دوشنبه روز میلاد منه
اما شعر تو می‌گه که چشم من/ تو نخ ابره که بارون بزنه، آخ اگه بارون بزنه
دفتر دوشنبه های بی کسی/ میگه تار موی یارم کم شده
روی روسریش باید خط بکشم/ وقتی رخت خونه مون پرچم شده
غروب سه‌شنبه خاکستری بود/ همه انگار نوک کوه رفته بودن
به خودم هی زدم از این‌جا برو!/ اما موش خورده شناسنامه‌ی من!
از سر سه شنبه های موج و کف/ هر پناهنده یه قایق می خره
ساحل از شکسته های ما پُره/ تا بخواهی صدفای بی سره
عصر چارشنبه‌ی من، عصر خوش‌بختی ما/ فصل گندیدن من، فصل جون‌سختی ما!
عصر چهارشنبه هنوز میگه یک بیرق بدوز/ بی شناسنامه بسوز آدم روز به روز
روز پنج‌شنبه اومد مث سقاهک پیر/ رو نوک‌اش یه چیکه آب گف به من بگیر، بگیر!
روز پنج شنبه میاد جوری که نیومده/ سرخ و سرخ و داغ داغ مثل یک آتشکده
جمعه حرف تازه‌ای برام نداشت/ هر چی بود، پیش‌تر از این‌ها گفته ‌بود!
جمعه از لهجه‌ی دریا خیس خیس/ میگه قصه ی دو ماهی بنویس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.