ناآرام
گذشتهات را از یاد میآوری
نمیدانی از یاد بردهای یا به یاد میآوری
ضربههای سنگیناش چون موج که کشتی را با آنکه آرام گرفته است بهدیوارههای اسکله میکوباند تو را بر حصارهایی که در طی سالها به دور خویش تنیدهای، تنیدهاند، میکوبد و آرامات را از یاد میبرد
جنازهات را بر دوش میبرند
تو هنوز بنای زنده ماندن داری اما
گذشتهات را از یاد میآوری
دریا آرام گشته است و تو نیز
مرگ خویش را باور کردهای
آرام، خود را به دریا سپردهای