the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نقشه‌ی گنج

ما توی مدرسه‌ی راهنمایی یه پناهگاه داشتیم که موقع جنگ ازش استفاده می‌شد ولی بعد از جنگ تبدیل به انباری شده بود. توش پر بود از نیمکت. در سمت راست‌اش نیمه‌باز بود، اما در سمت چپ قفل داشت و بابای مدرسه خوراکی‌ها رُ اونجا انبار می‌کرد (نقطه‌ی B). من و دو تا دیگه از همکلاسی‌هام یه مدت کارمون این شده بود که زنگ‌های تفریح بریم اون پایین ببینیم چه خبره. اول‌ها زیاد جلو نمی‌رفتیم. کم‌کم خواستیم تا آخرش بریم. با خودمون شمع می‌بردیم پایین. رفتیم تا به نقطه‌ی A رسیدیم. هم روبرومون پر از نیمکت بود، هم سمت چپ‌مون. همون‌جا می‌نشستیم، با خودمون میوه می‌بردیم. خوردنی می‌بردیم. حال می‌کردیم. یه بار یکی از دوست‌هام گفت من می‌رم اون‌ور نیمکت‌ها، می‌رم ببینم چه خبره. من ترسیدم. خیلی سخت بود رد شدن از نیمکت‌ها، چسبیده بودند به سقف؛ نمی‌شد راحت رد شد ازشون. ولی دوستم رد شد. رسید به خوراکی‌ها، لواشک، یخمک، بستنی یخی، هرچی دوست داشت اون‌جا بود. همیشه هم سه نفری نمی‌رفتیم. بعضی وقت‌ها دو نفری می‌رفتیم. کم‌کم برامون حرف درآوردن. گفتن این‌ها می‌رن اون پایین چی‌کار می‌کنند؟ البته این یکی بغل دستی‌ام شبیه دخترها بود. حق داشتند پشت سرمون حرف بزنند. یه بار رفته بودیم پایین دو نفری. شمع خاموش شد. این یکی عین دخترا جیغ می‌کشید و می‌دوید سمت در. من هم که نمی‌دیدم جایی رُ، دست‌ام رُ گرفتم به دیوار، کم‌کم رسیدم به در. دیدم ده بیست نفر جمع شده‌اند. ناظم‌مون هم ایستاده بود. خوشبختانه ناظم‌مون مثل حضرت سعدی چنان که افتد و دانی شاهدباز بود و کاری‌مون نداشت. به دوستم می‌گفت ممول (memol) (اسم شخصیت کارتونی).
یه سال بعد باباش مرد. بعد رفت استرالیا. هرچی توی اینترنت دنبال اسم‌اش می‌گردم خبری ازش نیست. شاید مرده باشه توی همون سال‌ها.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.