the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

رهایی

انگار که مرا شناخته باشد، به‌سویم می‌آید. مردی که گویا فرزندش یا پدر پیر گمشده‌اش را در میان جمعیت یافته باشد. نگاه‌اش را از نگاه‌ام می‌کَنم. تا از میان جمعیت خود را به من برساند فرصت باقی‌ست تا یا فرار کنم یا خود را به میله‌ای در کنار وا نهم. وا می‌نهم. اما نگاه هر لحظه سنگین‌تر بر من‌اش را که نزدیک می‌آید احساس می‌کنم. فرار از آن‌چه به هر سو می‌نگری از دور به‌سوی‌ات می‌آید کار آسانی نیست، لااقل نه برای من که ترجیح می‌دهم این بار برکناری باشم تا مرا دریابد، یا این‌که رهایم سازد.

سنگینی پایان می‌یابد. رهایم می‌سازد
او مرا هر بار از نگاه سنگین‌اش، از خود، از من،
او مرا از من، رها می‌سازد

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.