the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

کابوس

یه پیرمرد یه هفته‌اس که هرشب می‌آد به خواب‌ام. راحت‌ام نمی‌ذاره. دیدن چهره‌ی درهم‌اش کابوس شده برام!

چند شب پیش ساعت ده شب یه پیرمردی دیدم داشت تبلیغ می‌داد دست مردم. با خودم گفتم یه دونه ازش بگیرم بنده خدا امشب زودتر بره خونه‌اش. شاید زن و بچه‌اش منتظرش باشن. تبلیغ رُ از دست‌اش گرفتم، ده قدم بیش‌تر نرفته بودم که تبلیغ رُ مچاله کردم گذاشتم توی جیبم. پیام اخلاقی: راستی شما این آدم‌ها رُ دیده‌اید که آشغال‌شون رُ می‌ندازن توی جوب؟ یه چیز جالبی که وجود داره اینه که این‌جور آدم‌ها دارای ویژگی‌های زیر هستند:

۱- عینک آفتابی می‌زنند (مارک دار)
۲- ماتیک می‌زنند
۳- با کسانی که آشغال توی پیاده‌رو بیاندازند برخورد می‌کنند

خلاصه بعد با خودم گفتم عجب کار اشتباهی کردم. کاش می‌ذاشتم حداقل این تبلیغ به‌دست کسی می‌رسید که به شرکت یه زنگی می‌زد. حالا فردا این بنده خدا می‌ره شرکت می‌گه پولما بدین. اون‌ها هم به‌ش می‌گن اگر صد تا تبلیغی که دست‌ات بود رُ درست پخش می‌کردی امروز باید دست‌کم ده نفر زنگ می‌زدند. ولی فقط نه نفر زنگ زدند. معلومه که یه کلکی تو کارت هست پیرمرد. راست‌اش رُ بگو! چند تا انداختی سطل آشغال؟! یو ها ها ها (صدای قهقه تو فضا می‌پیچه)

پیرمرد توی راه ترمینال با خودش فکر می‌کنه آخه خدایا من که کار اشتباهی نکردم، من که همه‌شون رُ بین مردم پخش کردم. پس چرا این‌جوری شد؟ حالا جواب زن و بچه‌ام رُ چی بدم؟

راننده به کمک‌اش می‌گه بیا جای من پسر، ساعت دو شده، دیگه چشام رُ نمی‌تونم باز نگه دارم.

راه می‌افته می‌ره ته اتوبوس بخوابه. توی راه به مسافرا نگاه می‌کنه. یه نفرشون توی خواب عرق کرده و با خودش حرف می‌زنه: خدا لعنت‌ات کنه! خدا لعنت‌ات کنه!

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.