the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دختری به نام ستاره

از همون روز اولی که ستاره به دنیا اومد روی تربیت‌اش حساس بودیم. به سارا گفتم روزهایی که من نیستم، تو مواظب ستاره باش و روزهایی که تو نیستی، من مواظب ستاره. البته فقط که این نبود. خودم هم باهاش صحبت کرده بودم. موقعی که نصیحت‌اش می‌کردم قلیون می‌کشیدم. به‌ش می‌گفتم ستاره جون برو اون‌ورتر بشین دود نره تو چشم‌ات. ببین، تو هنوز بچه‌ای، دوازده سالته. ولی پس فردا که بزرگ‌تر بشی، هزار نفر مثل گرگ راه می‌افتن دنبال‌ات. من تا جایی که تونستم درست تربیت‌ات کردم. از حالا به بعدش دیگه با خودته. می‌گفت دود، دود اذیت‌ام می‌کنه.
روزهایی که خودم خونه بودم، می‌رفتم مدرسه دنبال‌اش. یه پیکان سفید درب و داغون داشتم که باهاش مسافرکشی می‌کردم. باهاش راه می‌افتادم دنبال ستاره. مراقب‌اش بودم. از مدرسه تا خونه با دنده یک پشت سرش می‌اومدم. گاهی که برمی‌گشت، به عقب نگاه می‌کردم؛ وانمود می‌کردم دارم دنده عقب می‌رم. اما ستاره خیلی باهوش بود، می‌فهمید مراقب‌اش‌ام. یعنی فهمیده بود. از رفتارش تو خونه می‌شد فهمید. نمی‌شد از زیر نگاه سنگین‌اش فرار کرد.
از وقتی مادرش مرد، دیگه کسی نبود تو خونه‌ی مردم رخت بشوره. دیگه کسی نبود کمک خرج‌مون باشه. مسافرکشی جواب‌گو نبود. دست‌های سارا کبود شده بود وقتی تو دست‌هام گرفته بودم‌شون برای آخرین بار. یاد دست‌های مادرم افتادم. خداحافظ سارا.
ستاره گفت از امروز من هم کار می‌کنم. گفتم این قراری نیست که با مادرت گذاشته باشم. عیب نداره. صبح‌ها مسافرکشی می‌کنم. بعدازظهرها خودم تو خونه‌ی مردم رخت می‌شورم. چه اشکالی داره. ولی ستاره، تو حالا دیگه بزرگ شدی، ازت می‌خوام اگر یه روز برگشتی و من رُ پشت سر خودت ندیدی، فراموش نکنی که من و مادرت چه‌قدر دوست‌ات داشتیم.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.