حمام خون
دیشب یه خواب عجیب دیدم.
رفته بودم حمام عمومی. با ده بیست نفر دیگه توی یه سالنی بودیم. همه جا رُ بخار آب گرفته بود، اما قیافهی دیگران رُ میشد دید. همه دور تا دور نشسته بودیم. یه حولهی سفید انداخته بودم رو دوشام. یکی هم به پام بود. بقیه هم همینطور. نمیدونم منتظر چی بودیم. منتظر بودیم نوبت بشه، دوش خالی بشه، یا یه چیز دیگه. به هر حال نفهمیدم منتظر چی بودیم. بغل دستیام یه تیغ دستاش بود. بهش نگاه کردم، نگاهام نکرد. خیر شده بود به روبهرو. همه به روبهرو نگاه میکردند و حرفی نمیزدند. کسی که روبهروی من نشسته بود هم به من نگاه میکرد. خوب که نگاه کردم دیدم همه یه تیغ دستشونه غیر از من. ترس برم داشت. اینجا چه خبر بود؟ یه تیغ کنارم بود. برش داشتم گرفتم دستام. با خودم گفتم اگر نشونهی کسی که اینها قراره یه بلایی سرش بیارن این بود که تیغ دستاش نیست، حالا دستاشه!
این تصویر تموم شد...
بعد خودم رُ زیر دوش دیدم. داشتم دوش میگرفتم، اما حواسام به بیرون هم بود. اولاش آب گرم بود. اما کم کم شروع کرد به سرد شدن. ترسیدم. گفتم نکنه بیرون خبری باشه. از بیرون صدای شرشر آب میاومد. معلوم بود همه داشتند دوش میگرفتند. صدای باز و بسته شدن در هم بهگوش میرسید. انگار بعضیها کارشون تموم میشد و بیرون میاومدند. صدای پاشون شنیده میشد وقتی از پشت در رد میشدند.
آروم گوشهی در رُ باز کاردم. به دوش روبهرو نگاه کردم. کسی توش نبود. از آبراههای که بین دوشها جریان داشت آب قرمز رنگ میگذشت. انگار دنبال کس دیگهای بودند.