خواب ابدی
دیشب خواب عجیبی دیدم. از دور، یک حلقهی آتش میدیدم که از زمین تا آسمان کشید شده بود؛ شبیه یک گردباد. عدهی زیادی دور آن جمع شده بودند و تماشا میکردند. کسی به من گفت این آتش مدتهاست که افروخته شده است و کسی توانایی خاموش کردن آن را ندارد. نزدیکتر رفتم. در آتش مردی را دیدم که با زمین فاصله داشت و در هوا معلق بود. موهای کمی داشت و شقیقههایش سفید شده بود. چشماناش بسته و سرش رو به عقب افتاده؛ انگار که به خوابی ابدی فرو رفته بود.