بیابانهای گمراهی
گریه بر علی از دو حال خارج نیست. یا بر او میگرییم که گریستن بر آنکه راه رستگاری را پیموده و با خدای کعبه یکی شده است بیهودگیست؛ و یا بر خود میگرییم و بدبختیهای خود که تنهاتر شدهایم؛
در این حال نه یک شب، که تمام سال گریستن نیز ما را کافی نیست؛ مایی که راه را برای همیشه گم کردهایم و هم خوشحال که در راهایم، که راه آن نبود و این است که تازه پای در آن نهادهایم و، چه بد مردمانی هستیم! تمام این حرفها را برای خود میگویم که گاه -آن گاه که رستگاری را از یاد بردهام- بر علی نیز گریستهام؛ و بر خود که راه را از یاد برده و در بیابانهای گمراهی، انگشت بر دهان و سرگردان ماندهام