بچهها آرومتر
خب من سه تا شغل دارم
اولیاش اینه که سهشنبهها، یعنی یه روز در هفته، میرم پیشِ یه دکتری فیزیوتراپی کار میکنم. به آدمهایی که میآن اونجا کمک میکنم حرکاتی که دکتر براشون تجویز کرده رُ درست انجام بدن و اگر جایی اشکال داشته باشند از من میپرسند. من هم با کمال افتخار یک بار اون حرکت رُ براشون انجام میدم تا یاد بگیرن.
دومین کارم اینه که توی یه پیتزا فروشی کار میکنم. آخرِ هفتهها دو روز میرم یه مغازهای براشون پیتزای ایتالیایی درست میکنم. شبهای پنجشنبه و جمعه وقتی برمیگردم خونه بچهها خیلی خوشحال هستند و با اشتیاقِ خاصی میآن دم ِ در به استقبالام چون میدونند برای شام چند تا پیتزا آوردهام خونه.
سومین کارم هم اینه که سه روز در هفته صبح ِ خیلی زود از خواب بیدار میشم و با اتوبوس راه میافتم توی شهر بچه دبستانیها رُ از دمِ خونهشون برمیدارم و میبرم میرسونمشون مدرسهای که توی یه شهر دیگه در فاصلهی صد و پنجاه کیلومتری از اینجا قرار داره. فقط من تنها نیستم. دو نفر دیگه هم همیشه همراهام هستند و تا آخرِ مسیر وظیفهی مراقبت از بچهها رُ برعهده دارند.
من اجازه ندارم با این اتوبوسی که دستام هست کارِ دیگهای انجام بدم. اما بعضی وقتها اگر پیش بیاد شاید باهاش یه مسافری بزنم. یه بار ساعت ۳ نصف شب یه نفر بهم زنگ زد، گفت فلانی (البته پشتِ تلفن بهم نگفت فلانی. پشتِ تلفن اسمِ کوچیکام رُ گفت ولی من که الان دارم براتون تعریف میکنم بهجای اسمِ خودم نوشتم فلانی) الان حاضری مسافر بزنی؟ گفتم چی هست؟ گفت هفت نفر هستند میخوان برن یه شهری که شصت کیلومتر از اینجا فاصله داره، ببر برسونشون، هرچه قدر در آوردی نصف نصف. گفتم باشه خوبه. رفتم سوارشون کردم. چند تا جَوون بودند همهشون هیفده هیجده ساله. به آخر خط که رسیدم (ساعت چهار صبح) بهم گفتند ما بهت پول نمیدیم و پیاده شدند که فرار کنند. با خودم گفتم عجب! نامردها به من دروغ گفته بودند. از اتوبوس پیاده شدم افتادم دنبالشون. دو نفرشون رُ گیر انداختم. انداختمشون زمین تا میخوردند زدمشون. زدمشونها! تمامِ بدنشون خونی شد. خلاصه زنگ زدم به پلیس و گفتم جریان اینجوریه. دیگه تا پلیس برسه این دو تا نکبت رُ از یقه گرفته بودم داشتم میکشوندم سمتِ اتوبوس که یه دفعه همهشون با هم حمله کردند به من و ریختند رو سرم. شانس آوردم پلیس خیلی زود رسید و همهشون فرار کردند. دیگه مشخصاتشون رُ گفتم و پلیس قول داد خیلی زود دستگیرشون کنه.
لامصب وقتی داشتم این دو تا خاک بر سر رُ روی زمین میکشیدم کتفام در رفت!
همین سه تا بود دیگه. میچرخونیم چرخ ِ زندگی رُ بالاخره!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون