همیشه پای یک زن در میان است
از کنارش معولی رد نشدم. وقتی بهش رسیدم کاری کردم زمان برای چند ثانیه از حرکت بایسته. رفتم توی سرش. از رگهای وریدی وارد شدم تا به سر رسیدم. قرار بود خودش رُ زیر همین قطاری که الان توی ایستگاه هست پرت کنه. اما نکرده بود. چرا؟ برگشتم یه نگاهی به اطراف انداختم. یه زن اونجا نشسته بود. یه دختر منظورمه. خب چه فایده این هم که رفت سوار قطار شد. واقعن فکر میکنی ارزشاش رُ داشت یه قطار عقب بیافتی؟ نمیدونم. شاید هم واقعن همین جور جاهاست که معلوم میشه انسان موجودِ مختاریه. بههرحال اشکالی نداره، قطار بعدی داره میآد. برید کنار برید کنار این آقا شنا بلد نیست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون