the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

همه چیز خوب بود

توی یکی از شهرهای ساحلیِ اسکاتلند زندگی می‌کردم. همیشه بارونی تنم بود و بوی ماهی می‌دادم و عصبی بودم. با هیچ‌کس میونه‌ی خوبی نداشتم و همه پشتِ سرم یه حرفایی می‌زدن و برام مهم نبود و یه پسری هم ازم ماهیگیری یاد می‌گرفت. صبح‌ها وقتی با هم صبحانه می‌خوردیم بیرون از پنجره پیدا نبود از بس مه و بارون بود بعد با هم می‌رفتیم دریا. تا وقتی برسیم به اون‌جایی که باید تور رُ بندازیم توی آب این پسره پارو می‌زد و من می‌نشستم تهِ قایق یقه‌ی بارونی‌ام رُ می‌دادم بالا پیپ می‌کشیدم. وقتی دودش رُ می‌دادم بیرون به سمتِ چپ و پایین نگاه می‌کردم نه این‌که خسته باشم از چیزی، فقط عصبی بودم و خودم هم نمی‌دونستم چرا. بعد که بر می‌گشتیم از همه بیش‌تر ماهی گرفته بودیم مثلِ همیشه. یه بار قایق تکون خورد پسره افتاد توی آب توی این سرما وقتی گرفتم‌اش نفس‌اش بالا نمی‌اومد اما هیچی نمی‌گفت. به‌ش گفته بودم قوی باش اما دیگه نه ان‌قدر که وانمود کنه هیچی نشده. بافتنی‌ام رُ در آوردم تنش‌اش کردم بردم‌اش گوشه‌ی قایق نشوندم. می‌لرزید. تحمل‌اش سخت بود. بعضی وقت‌ها که خواب می‌موند خودم تنها می‌رفتم و وقتی برمی‌گشتم می‌دیدم توی کلبه نیست؛ می‌رفت یه گوشه باسه‌ی خودش تنها می‌نشت به دریا نگاه می‌کرد. یه موقع‌هایی هم شب برنمی‌گشت. همه جا رُ دنبال‌اش می‌گشتم اما نبود. آب می‌شد می‌رفت توی زمین. نگران می‌شدم اما دیگه عادت کرده بودم. نمی‌رفتم دنبال‌اش. صبح که از خواب پا می‌شدم چای حاضر کرده بود داشت جاهایی از تور که پاره شده بود رُ می‌دوخت. همه‌ی پنجره‌ها بخار گرفته بود. خونه گرم بود. خوب بود. فرق می‌کرد با اون بیرون. با همه‌ی چیزهایی که اون بیرون بود

۱ نظر:

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.