فرضیاتِ موهوم
یه نفر یه جا کامنت گذاشته که:
«باید از ایشون پرسید، چرا انقدر طول کشید که متوجه بشین قرآن کلام خدا نیست! اینو منی که فلسفه و جامعه شناسی نخوندم، با چیزهایی که در قرآن نوشته شده (کتک زدنِ زن، قتل و غارت و تجاوز به دیگران و..)، در سن ۱۳، ۱۴ سالگی برای من مثل روز روشن بود که این کتاب کلام خداوند نیست»
خب من الان نمیخوام در این مورد صحبت کنم که آیا قرآن کلامِ خدا هست یا نه. الان فقط مشکلِ من این نتیجهگیریایه که اینجا انجام شده:
چون در قرآن چیزهای خشن نوشته شده - پس در نتیجه: قرآن کلامِ خدا نیست!
یعنی که چه! آخه این چه جور استدلالیه! اصلن از کجا معلوم که خدا موجودِ خشنی نباشه؟ چرا از اینکه در قرآن چیزهای خشن نوشته شده نــباید نتیجه گرفت که خداوند موجودِ خشن و وحشتناکیه؟ این نتیجهگیری که این آقا یا خانم کرده خیلی خطرناکه واقعن. یعنی اومده فرض کرده که خدا یه موجودِ مهربونه (حالا بر چه اساسی همچین فرضی کرده معلوم نیست) بعدش از روی این فرض اومده نتیجه گرفته که پس قرآن کلامِ خدا نیست!
دوستان!
آیا وقتاش نرسیده خدا رُ همونجوری که هست بپذیریم و انقدر در موردش خیالپردازی نکنیم؟
آیا وقتاش نرسیده در نتیجهگیریهایی که تا به حال بر اساسِ فرضیاتِ موهوم (در هر زمینهای) انجام دادهایم تجدید نظر کنیم؟
divaane :))
پاسخحذف