the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مادرم شهربانو

من و برادرم با پنج دقیقه اختلاف به دنیا اومدیم. شبیه هم بودیم. باسه همین خیلی‌ها فکر می‌کردند دو قلو هستیم. اما از دو تا مادرِ مختلف به دنیا اومده بودیم. پدرم دو تا زن داشت. اسم ِ مادرِ من شهربانو بود و مادرِ شهاب فرحناز. هر دوشون با من و پدر و برادرم توی یه خونه زندگی می‌کردیم، زیرِ یه سقف. تا این‌که هشت سال‌ام شد و شهربانو که با پدرم اختلاف داشت از پیشِ ما رفت. دیگه صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شدم، فرحناز بود که چای گذاشته بود روی سماور. خیلی سخته آدم ندونه بی‌مادر شده یا نه. اگر دوتا پدر داشتم و یکی‌شون از دنیا می‌رفت، بالاخره یه جوری با یتیمی‌ی خودم کنار می‌اومدم. اما مادر فرق می‌کرد. یه بار که رفته بودیم مسافرت، من و شهاب عقب نشسته بودیم و پدرم رانندگی می‌کرد. فرحناز برگشت و یه سیب به‌م داد. یه گاز که به‌ش زدم بغض‌ام ترکید. نذاشتم پدرم از توی آینه ببینه. پنجره‌ی ماشین رُ کشیدم پایین و سیب رُ انداختم بیرون. دوازده سالم که شد یه روز زنگ خونه‌مون رُ زدند. مادرم بود. گفت لباس بپوش بریم. حتا برنگشتم در رُ ببندم. شهربانو هنوز هم بعد از این همه سال، بوی همون بالشی رُ می‌داد که شب‌ها با عطرش به خواب می‌رفتم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.