the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

چشم‌های برزخی‌ام را چه؟ دوست‌شان داری؟

من از مرگ نمی‌ترسم. می‌دونید چرا؟

شما در حالت عادی فقط پنج‌شنبه‌ها خوشحال هستید. چون فکر می‌کنید که فرداش تعطیله
اما اگر جمعه‌ها هم فکر کنید گه فرداش تعطیله، این‌جوری می‌شه که دور روز در هفته خوش‌حال هستید و یه روز ناراحت به خاطر این‌که شنبه‌ها دیر می‌رسید سرِ کار یا دانشگاه یا مدرسه
حالا دیگه انتخاب با خودتونه
دوست دارید یه روز در هفته خوشحال باشید
یا دو روز خوشحال و یه روز ناراحت؟
دقت کنید که اصلن مهم نیست شنبه‌ها تعطیل باشه. شما فقط کافیه فکر کنید که شنبه‌ها تعطیله. همون‌جوری که پنج‌شنبه‌ها فکر می‌کنید جمعه تعطیله! کاری هم نداره. می‌تونید جمعه فکر کنید که فردا اولین روزِ فروردینه، یا یه همچین چیزی
حالا اگر یه جوری به خودتون عادت بدید که جمعه‌ها صبح ِ زود از خواب پاشید و برید یه کم بیرون بدوید و یه نون سنگک بخرید و بیایید یه صبحانه‌ی حسابی بخورید، صبح‌های شنبه هم چون فکر می‌کنید جمعه‌س صبح ِ زود از خواب پا می‌شید می‌رید یه کم می‌دوید و یه نون سنگک می‌خرید و می‌آیید یه صبحانه‌ی حسابی می‌خورید. بعد که صبحانه خوردید یادتون می‌افته که شنبه‌ها تعطیل نیست و می‌رید سرِ کار

چشم‌های برزخی‌ام را چه؟ دوست‌شان داری؟

بدترین لحظه برای یه پرنده وقتیه که می‌فهمه باید بره اما نمی‌دونه کجا. بال‌هاش رُ باز می‌کنه و چشم‌هاش رُ می‌بنده شاید یه راهی به ذهن‌اش برسه. بال‌هاش که باز باشه خوبی‌اش اینه که اگر بعد از دو سه سال هم راهی به ذهن‌اش نرسید حداقل هیچ‌وقت یادش نمی‌ره که یه زمانی فهمیده بود باید بره بدونِ این‌که بدونه کجا

به نظر من ما باید قرارهای بعدی‌مون رُ برای راهپیمایی توی پارکِ ارم بذاریم. این‌جوری اگر کروبی و موسوی احساس خطر کنند و راهپمایی رُ کنسل کنند خیلی به‌مون خوش می‌گذره. ما می‌ریم چرخ‌وفلک سوار می‌شیم، آبشار سوار می‌شیم، گاو وحشی سوار می‌شیم، تونل وحشت سوار می‌شیم، ارابه ۳۰۰۰ سوار می‌شیم؛ از همه مهم‌تر! [بلال] می‌خوریم! می‌شینیم توی چمن‌ها، به دریاچه نگاه می‌کنیم و بلال می‌خوریم! بستنی هم می‌خوریم شاید. اما این بیسجی‌ها مجبورن توی گرما زیر آفتاب بایستند و با حسرت به ما نگاه کنند که چه‌قدر شاد هستیم. بی‌چاره‌ها :(

امروز گوشه‌ی اتاق‌ام یه گلابی افتاده بود. رفتم بخورم‌اش دیدم یه مورچه جلوش ایستاده دست‌هاش رُ زده به کمرش داره به من نگاه می‌کنه. خب من که سرِ جنگ نداشتم با این مورچه. گفتم حتمن این گلابی مال مورچه است دیگه حالا بیام این گلابی رُ بخورم فردا به جرمِ مالِ مورچه‌خواری هم دهن‌مون رُ به ف می‌دن اون دنیا. به‌ش گفتم نمی‌خوام بخورم بابا خودت بخور. اصلن اون گلابی توی شکم‌ات جا می‌شه؟ اسکل! ما رُ ببین آخرِ عمری با چه کسایی باید دهن به دهن بشیم تو رُ قرآن

من از مرگ نمی‌ترسم چون راه‌های مقابله با اون رُ بلدم
مثلن وقتی با کشتی می‌رم سفر هیچ‌وقت نمی‌ترسم از این‌که یه وقت دریا طوفانی بشه و من بیافتم توی آب و غرق بشم. ممکنه فکر کنید من شناگر خوبی هستم. ولی نه. شنا نه. من نمی‌تونم حتا یه ثانیه هم روی آب باقی بمونم. در این حد فاجعه هستم. اما وقتی که بیافتم توی آب و برم قعرِ اقیانوس‌ها، همیشه یه مقدار شیرینی خامه‌ای همراه‌ام هست. جیب‌ام پر از شیرینی خامه‌ای هست این‌جور وقت‌ها. اول یه کم صبر می‌کنم. این طوری نیست که هول کنم و بترسم و تقلا کنم که سریع‌تر بیام بالا. سعی می‌کنم آروم باشم. به صدای آب گوش می‌دم اون پایین. به صدای حباب‌های آبی که از دهنِ ماهی‌ها بیرون می‌آد. شاید یه کشتی هم باشه اون پایین. از این کشتی‌هایی که قبلن مالِ دزدهای دریایی بوده و حالا دیگه هیشکی توشون زندگی نمی‌کنه. اگه اکسیژن همرام بود می‌رفتم ببینم چی توش پیدا می‌کنم. شاید یه پای مصنوعی پیدا کنم. از این چوبی‌ها. چند تا توپ پیدا می‌کنم که دیگه یادشون نیست آخرین بار کی آماده‌ی شلیک بودند. یه بشکه پیدا می‌کنم که توش پر از سیب زمینی و پیازه. فکر نمی‌کنم یه صندوق پر از طلا و جواهر هم پیدا کنم چون هنوز نرسیده بودن به جزیره که غرق شدند توی دریا

داشتم می‌گفتم
چشم‌های برزخی هم دردسری هستند برای ما
گاهی آدم یه چیزهایی می‌بینه که استغفرالله!

کتاب‌ها دارند توی قفسه‌ی کتاب‌خونه گروپ س×× می‌کنند الان
متاسفانه این‌جور مواقع تر و خشک با هم می‌سوزند

البته وظیفه‌ی منه که اگر یه روزی ازم در مورد این کتاب‌ها پرسیدند بگم نه! اون‌ها نبودند. بقیه‌ی کتاب‌ها اول شروع کردند. این‌ها قاتی بودند. تر و خشک بودند. با هم داشتند می‌سوختند. تقصیر خودشون نبود که. ول‌شون کنید. بذارید برن بهشت. آره. اون هم بود. اون هم بذارید بره بهشت. دم‌تون گرم بذارید من هم برم. آره


(بعضی وقت‌ها از دست کتاب‌های دعا هم کاری ساخته نیست)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.