عطسه
۱- من خیلی از عطسه کردنِ خودم خوشام میآد. یعنی با صدای خیلی خوبی عطسه میکنم. خیلی باکلاس! نه خیلی رعدآسا، نه خیلی مثل ِ موش. نمیدونم بعضیها چهطوری مثل موش عطسه میکنند. فقط کلهشون عقب جلو میشه و یه صدای خفیفی به گوش میرسه. یه چیز دیگهای هم که نمیدونم اینه که آیا فقط من از عطسهی خودم خوشام میآد یا اونی هم که وقتی عطسه میکنه شیشههای ساختمون میلرزه هم با عطسهی خودش حال میکنه؟
۲- من هیچوقت حساسیتی به بهار نداشتهام. اما الان یه چند سالی میشه که با بهار عطسه میکنم. یه چیز عجیب اینکه حساسیتام از اوایل خرداد شروع میشه. یعنی زمانی که فکر نمیکنم خبری از گرده افشانیِ گلها باشه. امسال حساسیتام از دیروز شروع شد. یعنی بیست و نهِ اردیبهشت. عطسه کردن خیلی حال میده. قبل از اینکه عطسه کنم مغزم سبک میشه. میرم هوا. اون بالا مالاها... بعضی وقتها که عطسه میکنم یه چیزهایی میبینم. یعنی زمان متوقف میشه و یه چیزهایی میبینم. همه چیز در صفر ثانیه اتفاق میافته. اون چیزهایی که میبینم فکر میکنم در مورد خودم باشه. اما مربوط به الان نیست. مربوط به گذشتهام هم نیست. چون یادم نمیآد همچین چیزهایی در گذشته اتفاق افتاده باشه. حدس میزنم آینده باشه. یه آیندهی نامفهوم. حتا نمیدونم جاش کجاست. جای عجیبیه
Thank you so much for removing my pictures and text from your blog I really apprecitate it. Good luck with your blog. Thanks again.
پاسخحذفI never meant to steal your content. I just thought your story was beautiful and worth sharing. I would have never put a link to your blog at the end of my post had I wanted to use your pictures without permission
پاسخحذف