بیست سال امید، بیست سال آرزو
کاش انسانها تخمگذار بودند که هروقت حوصلهشون سر میرفت و اراده میکردند حداقل چهارتا تخم میگذاشتند روش میخوابیدند بیست سال به این امید که یه روزی قراره یه اتفاقی بیافته یه بچهای چیزی از توی این تخمها در بیاد میرفتی روشون مینشستی جواب سلام کسی رُ هم دیگه نمیدادی با کسی کاری نداشتی کسی هم دیگه باهات کاری نداشت تا بیست سال
فقط بعضی وقتها که گرسنه میشدی یه کم آب میخوردی با یه کم دونه دوباره برمیگشتی روی تخمها میخوابیدی و هنوز امید داشتی میدونستی قراره بالاخره یه چیزی بشه یه روزی. توی این بیست سال کلی هم فرصت داشتی بری توی خودت به همه چیز فکر کنی به یه نتیجههایی برسی که اگه روی تخمها نخوابیده بودی نمیرسیدی.
بیست سال که گذشت میدیدی چیزی در نیومد میگفتی اشکال نداره بازم تخم میذارم بیست سال دیگه هم روشون میخوابم مگه چه قدر دیگه مونده تا آخرش؛ مگه یه آدم چهقدر عمر میکنه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون