the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مورچه

نمی‌دونم چرا مورچه ان‌قدر توی اتاق‌ام زیاد شده. چند روز پیش یه هسته‌ی خرما گذاشتم روی میز. رفتم تا آشپزخونه و برگشتم. فکر می‌کنید چی دیدم؟ کنار هسته یه کشور تشکیل شده بود! مثل ما آدم‌ها که کنار رودخونه و دامنه‌ی کوه‌ها شهرنشینی می‌کنیم، این‌ها هم تا یه هسته‌ی خرما دیده بودند کشور تشکیل داده بودند باسه‌ی خودشون. قشنگ استان‌بندی هم کرده بودند. در این حد! خوب که به یکی از استان‌ها نگاه کردم دیدم یه شهرِ بزرگ و پرجمعیت توشه. دقیق‌تر که نگاه کردم چند تا خیابونِ اصلی دیدم با کوچه‌های فرعی. توی کوچه چند تا مورچه داشتند فرار می‌کردند، خیلی ترسیده بودند. این ورِ کوچه آتیش روشن بود. شلوغ بود یه جورایی. مشکل داشتند با هم دیگه. یعنی فقط ما آدم‌ها نیستیم که با هم مشکل داریم. این مورچه‌ها هم فکر می‌کنند قراره یه روزی طعم خوشِ آزادی رُ بچشند. خلاصه، جمع‌شون کردم. یعنی یه دست رُ به‌عنوان خاک‌انداز گرفتم لبه‌ی میز و از اون یکی دست به عنوان جارو استفاده کردم. همه رُ با هم پرت کردم بیرون.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.