the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فاخر

یه بار سالِ اول دبیرستان من به یه نفر یه طنز (هجو) فاخر انداختم. حالا حدس بزنید چی. ساعت یه رُب به سه تعطیل شده بودیم. دیگه کم کم داشتیم می‌رفتیم بیرون از مدرسه. من بودم و دو سه نفر دیگه از دوستام. رسیدیم دمِ در، دیدیم یکی از بچه‌ها دمِ در منتظره. فامیلی‌اش مشهدی سلیمان بود. به‌ش می‌گفتیم مشهدی (مَشَدی). توی دبیرستان با این‌که خیلی با هم صمیمی بودیم اما عادت نداشتیم هم رُ با اسم کوچیک صدا کنیم. خلاصه. من دیدم این منتظره، به‌ش گفتم چیه مَشَدی؟ منتظر ننتی؟ (منظورم این بود که بچه ننه هستی که خودت نمی‌ری خونه) اون هم اومد حاضر جوابی کرد، گفت نه! منتظر ننتم! من هم کم نیاوردم. به‌ش گفتم اما ما منتظر ننه‌ات نمی‌مونیم. خودمون داریم می‌ریم سراغ‌اش :))
دیگه اون روز ان‌قدر خندیدیم که نگو. تا چهار راه ولی‌عصر همین‌جور می‌خندیدیم توی پیاده‌رو

این طنز خیلی مبتذل بود؛ می‌دونم. اما خیلی هم فاخر بود. ممکنه بپرسید من از کجا فهمیدم که فاخر بود. از این‌جا فهمیدم که همون‌جا یه خانمی با پسرش نشسته بود روی یه نیمکت زیرِ درخت (اون خانومه هم اومده بود دنبال بچه‌اش در واقع). این رُ که گفتم دیدم اون خانومه و پسرش هم دارند می‌خندند. اون موقع بود که فهمیدم به‌به، عجب طنز خانوادگی و فاخری!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.