اعصاب
دو سه روزی است که هر چند ساعت یکبار کف پایام ناگهان گُر میگیرد و بسیار داغ میشود. اگر شما یک پزشک بودید بهاحتمال فراوان میتوانستید به من کمک کنید و اگر چیزی است که باید بدانم من را هم آگاه میساختید.
باری، این پیشآمد باعث شد که پرسشهایی که گاه در مورد چگونگی کارکرد سامانهی عصبی بدن انسان برایام پیش میآید دوباره برایام زنده شوند. سوآل من این است:
وقتی شما انگشت کوچک دست خود را بر روی آتش میگیرید، مغزتان از کجا درمییابد که این احساس گرمای شدید از کجای بدن است؟ اگر یک سیم عصبی از هر نقطهی بدن به مغز وجود داشت مشکلی از نظر آدرسدهی وجود نداشت. اما تا جایی که من میدانم همهی پیامهای عصبی از مسیر نخاع به مغز فرستاده میشوند و پاسخشان هم از هماین راه برگردانده میشود. به هماین دلیل است که حدس میزنم پیامهای عصبی باید آدرس فرستندهی پیام را هم (که نقطهای از بدن است) با خود به همراه داشته باشند. در رایانه این آدرسها بهراحتی با صفر و یک مشخص میگردند. اما نمیدانم یا اگر زمانی میدانستهام اکنون از یاد بردهام که نشانی یک نقطه از بدن چگونه برای مغز فرستاده میشود. احتمالن جواب این سوآل خیلی باید برای زیستشناسان یا پزشکان یا شما راحت باشد.
برگردیم به گرمایی که در کف پایام احساس میکنم. چیزی که روشن است این است که این گرما وجود خارجی ندارد و من حدس میزنم که هیچگونه پیام گرمایی هم از سوی پا به مغز ارسال نمیشود. فکر میکنم اشکال کار در مغز است. در واقع بهدلیل اشکالی که در مغز رخ میدهد پیام وجود گرما در کف پا بهصورت کاملن اشتباهی در مغز ایجاد میشود. بهنظر شما اشکال در طراحی مغز انسان است یا اشکال از نقصی است که تازگیها در مغز من ایجاد شده است؟
بگذارید یک خاطره از زمان جنگ برایتان بازگو نمایم. زمان جنگ که شما خیلی کودک بودید من در یک بیمارستان صحرایی بهعنوان یک پرستار کار میکردم. من آنجا رزمندگانی را میدیدم که با اینکه مثلن هر دو دستشان را از دست داده بودند از خارش انگشت دست راستشان شکایت میکردند. این موضوع خیلی جالب و پراهمیت است. میبینید که مغز انسان برای احساس کردن، نیازی به وجود یک چیز خارجی ندارد. تنها کافیست سیگنالهای هر حس را به مغز بفرستیم. شاید دنیای آیندهی انسانها چیزی شبیه این باشد:
ارتباط فیزیکی انسانها با یکدیگر بسیار محدود شده است. آنها تا مجبور نباشند چشمهای خود را باز نمیکنند و از جای خود تکان نمیخورند. کارخانههای بزرگی در سراسر دنیا پراکنده گردیدهاند و آب و غذای تمامی انسانها را فراهم میسازند. این کارخانهها قرصهایی تولید میکنند که مصرف هر کدام از آنها نیاز غذایی هر فرد را در طول شبانهروز فراهم میسازد. بیشتر انسانها با چشمانی بسته بهخواب میروند و با چشمانی بسته نیز از خواب برمیخیزند. دنیای هر شخص همآن چیزی است که او میخواهد. دستگاههای شبیهسازی که به انسانها وصل شدهاند حرف اول و آخر را میزنند. نرخ تولد نوزادان به صفر نزدیک شده است و جمعیت کرهی زمین رو به کاهش نهاده است. دیگر هیچ ازدواجی صورت نمیگیرد. هر انسانی با هر انسان دیگری که بخواهد ارتباط دارد و میتواند در طول شبانهروز بیآنکه شکماش از غذا انباشته شود بیوقفه در حال خوردن باشد و از هر غذایی نهایت لذت را ببرد. اما لازم است در پایان روز قرص کوچکی را به دهان اندازد تا انرژی لازم برای روز بعد را به دستآورد.