the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۶ آبان ۲۲, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مرز قانون

متن زیر پرسشی است که در شماره‌ی بیست و سوم مجله‌ی شهروند از یکی از اشغال‌گران سفارت آمریکا پرسیده شده است. عنوان این متن «گروگان‌گیر سابق، حقوق‌دان امروز» است و مصاحبه‌ای‌ست با یکی از دانشجویانی که حالا برای خودش خانمی شده است.

س: بعضی از افرادی که به نوعی در این ماجرا فعال بوده‌اند می‌گویند یک دانش‌جو از کجا باید می‌دانست که سفارت یک کشور در حکم خاک آن به‌حساب می‌آید و آگاهی‌های تخصصی به این شکل در میان دانش‌جویان وجود نداشت. شما آن زمان می‌دانستید که سفارت یک کشور از تعرض مصون است چنان‌که گفته‌اند در حکم خاک آن کشور تلقی می‌شود؟

ج: بله. یک دانش‌جوی حقوق اگر این را نداند که دیگر دانش‌جوی حقوق نیست. اگر قرار بود تعهدی به این مسایل وجود داشته باشد که نباید از ابتدا اساسن حکومت به‌ظاهر قانونی شاه از میان برداشته می‌شد.

» من از جمله‌ی بالا این برداشت را می‌کنم که این خانم حقوق‌دان اگر چیزی را به‌ظاهر قانونی بداند خیلی راحت آن‌را زیر پای‌اش له و لَوَرده می‌سازد. مثلن فرض کنید که یک روز پشت چراغ قرمز ایستاده است. اما ناگهان به ذهن‌اش می‌رسد که ایستادن پشت چراغ قرمز یک کار به ظاهر قانونی‌است و هیچ دلیلی برای نگه داشتن خودرو پشت آن نمی‌بیند. برای هم‌این پای‌اش را بر روی گاز می‌گذارد و پس از رد شدن از روی لاشه‌ی چند عابر پیاده به همه ثابت می‌کند که هیچ‌گاه نباید گرفتار ظاهر قانون بود.

به نظر شما مرز رعایت قانون تا کجاست؟ چه کسی حق دارد قانون را زیر پا بگذارد؟ [این] را بخوانید.

+ من خودم هم نمی‌دانم این مرز تا کجاست و هر جا که لازم بدانم قانون را زیر پا می‌گذارم هر چند که شاید کار اشتباهی باشد.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.