the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۶ آذر ۳, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

اتاق‌اش که بسته بود

[این] جا نوشته که چه‌طور می‌شه گاهی آدم‌هایی که احمق نیستند کارهای احمقانه ازشون سرمی‌زنه. با خودم گفتم شاید بد نباشد من هم به‌عنوان یک نابغه یکی از کارهای احمقانه‌ای که تابه‌حال انجام داده‌ام را با شما در میان بگذارم.
داستان‌اش خیلی کوتاه است. یک بار یک نفر به من گفت برو یک نفر دیگر را صدا کن تا بیاید. من هم در حالی‌که انگشت اشاره‌ی دست راستم در دسته‌ی یک فنجان چای فرو رفته بود در راهرو به‌دنبال آن شخص گشتم تا این‌که به در اتاق‌اش که بسته بود رسیدم. این‌جا بود که در یک حرکت محیرالعقول با هم‌آن انگشتی که داخل دسته‌ی فنجان فرو رفته بود سه بار در زدم. مشکل این‌جا بود که فکر نمی‌کردم نوسان ناشی از در زدن آن‌قدر زیاد باشد که همه‌ی چای داخل فنجان بر روی شلوارم بریزد. یکی از [خلبان]‌هایی که در آن هنگام از کنارم رد می‌شد خنده‌ای کرد و گفت پسرم معلوم هست چه گ*ی می‌خوری؟ من هم به او گفتم برو بوق بزن بابا راننده [کامیون]

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.