the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۶ آبان ۲۶, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

راننده‌ی اتوبوس

ام‌شب سوار یک اتوبوس خالی شده بودم. راننده یک مرد سی و هفت هشت ساله بود. می‌گفت دو سه ساله داره روی یک الگوریتم جدید پردازش تصویر کار می‌کنه. بیش‌تر روی Motion Detection کار کرده بود. می‌گفت خیلی به درد فرودگاه‌ها و ایست‌گاه‌های مترو می‌خوره. برای تشخیص خراب‌کاری و بمب‌گذاری و از این‌جور حرف‌ها. به‌ش گفتم خب آخه پسر خوب، تو چه‌طوری می‌تونی یک بمب رو در دست یک خراب‌کار یا در یک سطل آشغال تشخیص بدهی؟ یک کم برام توضیح داد ولی چیز زیادی نفهمیدم. مثلن می‌گفت کار اصلی بر روی چهره‌ی افراد انجام می‌شه. اگر کسی چهره‌ی مضطربی نداشته باشه یا حرکات دست و پاش غیرعادی نباشه همون اول‌اش کنار گذاشته می‌شه. اما اگر کسی با این ویژگی‌ها شناسایی بشه بلافاصله چهره‌اش در پایگاه داده ثبت می‌شه و مسیر حرکت‌اش بین دوربین‌های مختلف زیر نظر گرفته می‌شه. خیلی چیزهای دیگه هم گفت که زیاد سر در نیاوردم. خلاصه می‌گفت اگر الگوریتم‌اش خریدار داشته باشه زندگی‌اش از این رو به اون رو می‌شه. می‌گفت البته من یک مادر زن هم دارم که یک خانه‌ی حیاط‌دار بزرگ در زعفرانیه داره؛ اما نمی‌شه زیاد دست رو دست گذاشت. تا کی می‌تونم منتظر بمونم تا این بنده خدا بیافته و بمیره؟

ازش پرسیدم حالا چرا رانندگی؟ چرا راننده‌ی اتوبوس؟
گفت این‌جوری راحت‌ترم، وقتی با مردم هستم، کم‌تر یادم می‌افته که چه‌قدر تنها...م

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.