the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خِمِرهای سُرخ

من اگر راننده‌ی قطاری بودم که قرار بود سربازها رُ توی هوای سرد به جبهه ببره، وقتی قطار رُ روشن می‌کردم ممکن بود یادم بره بخاری قطار رُ روشن کنم. بعد رییس ایستگاه صدام می‌زد و به‌خاطر این کار توبیخ‌ام می‌کرد و به‌م می‌گفت:

می‌دونی چه‌قدر مهمه سربازها وقتی سوار قطار می‌شن سردشون نباشه؟ می‌دونی؟! وقتی با تو صحبت می‌کنم به من نگاه کن! ابله!

من هم همین‌طور سرم رُ پایین نگه می‌داشتم. هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. راست می‌گفت. سرباز اگر سردش باشه نمی‌تونه خوب بجنگه. هنوز کسی یادش نرفته بلایی که سرِ سربازهای ارتشِ جمهوری‌خواهِ ایرلندِ شمالی اومد توی اون سرما. پسر! همه‌شون یخ بسته بودند! همه‌شون!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.