the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

لحظه‌ی بی‌انتها

این نوشته پاسخی‌ست به «ابی، شما تنها تکیه‌گاه من هستید»

من دنبال لحظه‌ای می‌گردم که بخوام تا ابد کش بیاد. مثل لحظه‌ای که ابی می‌خونه و تو تا ابد به آسمون نگاه می‌کنی. من ندارم همچین لحظه‌ای. هر ثانیه فقط می‌خوام برم جلو. می‌خوام یه چیزی پیدا کنم که تا ابد بخوام کش بیاد. اما ندارم... همه چیز حداکثر کمی بیش از اون چیزی که هست باشه کافیه (تو به‌ترین حالت). امیدوار هم نیستم که به همچین لحظه‌ای برسم. چون اگر پیداش کنم دیگه نمی‌تونم تا ابد کش‌اش بدم. شاید به‌تر باشه فقط دنبال‌اش بگردم. و اون لحظه‌ی آخر زندگی‌ام، فقط یه لحظه ادامه پیدا کنه. اندازه‌ی خودش... خستگی‌ی یه عمر زندگی، توی یه لحظه در بره... یه بار بی‌تشویش، بی‌انتظار، بی‌دلشوره و دل‌واپسی، تو لحظه زندگی کنم.

من یه زمانی پشه رُ رو هوا زین می‌کردم. مگس‌های محل از دست‌ام ذله بودند از بس که به‌شون تجاوز کرده بودم. جون داشتم! آب از آب بی‌اجازه‌ی من تکون نمی‌خورد. مرغ‌های عشق به سن بلوغ که می‌رسیدند اجازه‌ی جفت‌گیری‌شون رُ از من می‌گرفتند. مترسک‌ها بی‌اذنِ من دلقک بودند. خنده‌ی کلاغ‌ها در می‌اومد. قاصدک‌ها تا من نفس نمی‌کشیدم رها نمی‌شدند! گوز هر بنی بشری رُ رنگ می‌کردم. جون داشتم! حالا رُ نبین که زهوارم در رفته، پیزوری شدم. چیزی نبود که بخوام و نداشته باشم. فکر هر جنبنده‌ای از ذهن‌ام می‌گذشت، به ثانیه نمی‌کشید تو شرت‌ام بود.

حالا شما بگو... از من چی مونده؟

یکی که انتظار یه لحظه می‌کشه که کش بیاد، یکی که زندگی‌اش رُ پیش‌پیش حراج کرده، چلچله‌ای که آوازش رُ بهار نیومده چوبِ حراج زده... پرستویی که مهاجرت نمی‌کنه مبادا گم شه. اینم اسم‌اش شد زندگی؟ کجاش شبیه اون چیزیه که من می‌خواستم؟ کجاش؟! همه‌اش می‌خواستم دنبال یکی بگردم عین خودم. بعد به‌ش بگم د رفیقِ من! آخه این هم اسم‌اش شد زندگی؟

این چیه توی تن‌ام که نمی‌ذاره این لعنتی رُ تموم‌اش کنم؟ هنوزم عاشق خودکشی‌ی دست جمعی‌ام. که اون لحظه‌ی آخر، بزنم زیر همه چیز و به این زندگی‌ی سگی ادامه بدم. آفتاب چشم‌هام رُ می‌زنه. از تاریکی بی‌زارم. با ماه آب‌ام توی یه جوب نمی‌ره. با ستاره‌ها قهرم. زمین گرده. سرم گیج می‌ره. بالانس می‌زنم، باز هم همه چی همین شکلیه! هیچی برعکس نمی‌شه. دنیا وارونه‌اش هم چنگی به دل نمی‌زنه. تف که می‌اندازی، رو صورت خودت پایین می‌آد. همه‌ی قورباغه‌ها ابوعطا می‌خونن. آب‌ها سرازیرن، می‌رن یه جا غرق بشن. نفس بالا نمی‌آد. تنگی نفس گرفتم توی این اجتماع ِ مدفوعه. همه‌ی تنها پوسیده‌اس. چه دست می‌اندازی بیایی بالا. چه می‌اندازی دور گردن‌ات که تموم‌اش کنی. طناب‌ها پوسیده‌اند. دل‌ها هم. کهنه و نو نداره. بچه‌های آدمی‌زاد آب‌شش در آورده‌اند. آدم‌ها دو زیست شده‌اند. توی آب می‌میریم، توی خشکی جون می‌دیم. همه‌اش تقلا. دلواپس ِ این همه کودک که نیومده می‌میرند لابه‌لای جلبک‌ها. جنین‌ها جون نگرفته، هم‌بازیِ موش‌های فاضلاب می‌شن. اسپرم‌ها ضعیف شده‌اند. بچه‌ها هم عقب افتاده. هوش‌ها نفله. ذوقی نمونده. گنجیشک‌ها هرزه شده‌اند (به جغدها می‌دن). جغدها صبح‌ها بیدارند. آرام‌بخش می‌خورند. روان‌گردان می‌خورند. اما خواب‌شون نمی‌بره. تجاوز شده هم‌آغوشیه بچه پلنگ‌ها. قوها جفت‌شون رُ مثله می‌کنند. ماهی‌ها تو خشکی می‌میرند، توی آب تاول می‌زنند. نفس ِ حاجی دیگه حق نیست. سیدها ... شده‌اند. لیلی روسپی، مجنون کاف‌کش... اااااااااااه. تو هم که پیدات نیست. رفتی با خدا قایم شدین. سک سک. دیدم‌تون. دروغ گفتم. ندیدم‌تون. نمی‌بینم‌تون. به خدات بگو من وقت زیاد آورده‌ام. زنگ پایان رُ بزنه.


اون بطری رُ رد کن بیاد! هوشیاری کار من نیست! بده اون لامصب رُ! بده برم تو ابرها. بذار بارون بیاد. شهر شسته شه. سیفون این شهر کشیده شه. هر چی کثافت هست بره تو سوراخ‌ها. سوراخ‌های بوگندو. سوراخ‌ها بو می‌دن. بوی نا. آدم‌ها بوی آبِ شب مونده. عاشق‌ها بوی تاکسی. همه‌ی عمر توی شهر چرخیدند. پیدا نکردند. پشت همه‌ی تاکسی‌ها نوشته گشتم نبود، نگرد نیست. هی می‌گردی. هی می‌گردی. کسی حرف کسی رُ قبول نداره که. رو دست می‌زنن به هم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.