the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

لحظه‌ی خواب، لحظه‌ی بیداری

دیشب از اون شب‌هایی بود که خیلی خواب‌ام می‌اومد. با خودم فکر کردم به‌ترین موقع‌ست برای این‌که در لحظه‌ی به‌خواب رفتن بیدار بمونم.
همین‌طور که چشم‌هام سنگین‌تر می‌شد سعی کردم به یه چیزی فکر کنم که خواب‌ام نبره. اما به‌هرچیزی فکر می‌کردم فوری از ذهن‌ام خارج می‌شد. به دست‌ام فکر کردم. به نفس کشیدن‌ام فکر کردم. به انگشت پام فکر کردم.
گویا خواب‌ام برد.
حدس می‌زنم تنها چند ثانیه بیش‌تر از به‌خواب رفتن‌ام نگذشته بود که با وحشت و به‌صورت ناگهانی چشم‌هام رُ باز کردم. چیزی که باعث وحشت‌ام شده بود لرزشی بود که توی سرم احساس می‌کردم. البته این لرزش فیزیکی نبود، صدای لرزش توی سرم بود (چیزی شبیه صدای میدان‌های مغناطیسی)

[خواب چیرگی]

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.