همهی مردان خدا
یه مدت کم کاری کردم. حالا میخوام پر کاری کنم و کمیت رُ فدای کیفیت کنم!
از امروز تا یه ماه میخوام هر شب یه چیزی بنویسم (ولی اگر یه شب چیزی ننوشتم یعنی خسته بودم و خوابم برده)
به قول یوسف، به گمانم خلوت زلیخا با خداوند چهل روز به درازا بیانجامد!
حالا این وسط یه سوالی مطرح میشه
مگه یعقوب پدر یوسف، پیامبر خدا نبود؟
مگه همهی پیامبران نباید حداقل شناخت رُ از خدا داشته باشند؟ (شناختی که مردم عادی از خدا ندارند)
چطور ممکنه یک نفر بدون اینکه خدای خودش رُ بشناسه، پیامبر خدا باشه؟
اگر یعقوب پیامبر خدا بود، پس چرا انقدر در غم دوری فرزندش گریه و بیتابی کرد که چشمهاش سفید شد؟
مگه خدا توی قرآن نگفته که مومنین هیچ غم و اندوهی ندارند؟
مگه خدا توی قرآن نگفته که من برای شما کافی هستم؟
پس چرا خدا برای حضرت یعقوب کافی نبود؟
آیا میشه نتیجه گرفت که پیامبرها هم آدمهای کاملن معمولی بودهاند؟
(همونطور که موسی هم هیچ شناختی از خدا نداشت و از خدا خواست تا خودش رُ به اون نشون بده)
اگر همهی این حرفها درست باشه، آیا میشه نتیجه گرفت همهی ما برای خودمون تا حدی پیامبر هستیم؟
آیا میشه نتیجه گرفت که همهی ما، زنان و مردانی از مردان و زنان خدا هستیم؟