the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

میله‌ها برای که به صدا در می‌آیند

امروز رفتم شهر. برای دومین بار سوار مترو شدم. اولین بار هشت سال پیش بود. از طرف مدرسه ما رُ بردند بازدید علمی از مترو. یک کم می‌ترسیدم. قبل از این‌که قطار حرکت کنه هر دو دست‌ام رُ محکم گرفتم به میله‌ی بالای سرم. از خدا خواستم به‌م آرامش بده. پیشونی‌ام خیس شده بود از عرق. قطار که حرکت کرد هر دو پام رُ ستون کردم. با احتیاط یه دستمال از جیب کت‌ام در آوردم و پیشونی‌ام رُ خشک کردم. آروم به سمت راست نگاه کردم. هیچ کس دست‌اش رُ به میله نگرفته بود. هیچ‌کس اضطراب نداشت. هیچ‌کس آخرین بار هشت سال پیش با معلم پرورشی‌اش نیومده بود از مترو دیدن کنه.
کنارم یه پیرمرد ایستاده بود. یه دست‌اش قرآن بود و اون یکی دست‌اش به کمربند. مردم شهر چه آرامشی داشتند.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.