the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

عروسک‌های فاضلابیم

از سن گومی خوچوبیم
از سن گومی خوچوبیم
از سن گومی خوچوبیم
از سن گومی خوچوبیم
از سن گومی خوچوبیم
از سن گومی خوچوبیم

محصولِ ۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

راست نمودن آینه را

می‌گه وقتی آینه داره عیب تو رُ نشون می‌ده، آخه پسر خوب، دختر خوب، آینه رُ نشکن، خودت رُ اصلاح کن

آینه چون برایت بنمود راست
خود شکن آینه شکستن خطاست

خزعولات -خزعبلات-

خانوما، آقایون ... من نه شعبده بازم نه معرکه گیر، ممکنه شما خانوم محترم بگی: وا. یا شما آقای متشخص بگی: ای بابا ... اما واقعیتش اینه که من گدام. بله درست شنیدی من گدام. گدا هم یکیه مث تو، فقط یه چیزایی کم داره، اما اینو از من همینجا یادگاری داشته باش: ممکنه یه گدا یه چیزایی اضافه تر داشته باشه، نمیخوام وقتتو بگیرم که وقت کیمیاست. توجه کن وقت کیمیاست، طلا نیست، یعنی به هرچی بزنیش طلا میشه، حالا اون چیز میخواد مس باشه میخواد زخم این آقا باوفاهه باشه. من گدام اما نه فقط واسه اینکه یه چیزایی کمتر از تو دارم هم واسه اینکه یه چیزایی دارم که تو کم داری.  اگه دستت با عشق توو جیبت نمیره و با کرم فرود نمیاد، خلوت کن. من از نالوطی و بی معرفت حتی حاضر نیستم یه تراول سنگین وزن، سرچراغی بگیرم ... صدقه قبول نمیکنم. اسمشو کمک بزاری پس میزنم. اگه باورت شد من یه چیزایی دارم که تو نداری، دست کن توو جیبت توو داشتنیام شریک شو...
اما واسه تویی که وایسادی، شنیدی، تویی که چه دلت با ما بود چه نبود عشق فاصله ی دستت و جیبت رو کم نکرد. واسه تو میگم از عشق، که عشق رو باید واسه اونی گفت که درکی ازش نداره، والا اگه واسه اونی بگی که یه روزی یه جایی اسم یه چیزی رو گذاشته عشق، هرچی بگی میگه نه اینجوری نبود یه جور دیگه بود. آره، از همینجا شروع میکنم برات. عشق نقطه ی آغاز سوءتفاهم است، روایتی وابسته به راوی. همین، میبینی من از عشق که میگم لحن کلام عوض میشه؟ همینو میگن عشق. من عاشقش بودم. قدش بلند نبود اما راه که میرفت چه هوا ابری بود چه آفتابی سایه مینداخت. اینو نه خیال کنی من میگم چون عاشقش بودما، نه، اینو همه میگفتن، البته من ندیدم کسی رو که عاشقش نباشه. داری به این فکر میکنی که اگه عاشقش بودم پس چرا وقتی میگم همه عاشقش بودن رگ گردنم بالا نمیاد؟ میگم که تو وایسادی جای خودت، از اینجا که من وایسادم نمیشد کسی باشه و عاشقش نباشه. من اصلا قد این حرفا نبودم، تا قبلش شما که میگفتی: عشق. من میگفتم: کیلو چند؟ ... حالا اگه بگی: عشق. من فقط میتونم خیره شم یه گوشه و نیگا کنم، لبخند ممتدی بیاد رو لبم و بغضی راه گلوم رو ببنده ...
گدایی شغل اصلی من نیست. من در اصل چابکسوارم، اما بدی چابکسواری اینه که همیشه تنهایی. دلم که میگیره میآم گدایی میکنم، والا واسه پولش نیست. شما ممکنه منو قبلن دو تا خیابون بالاتر یا دو تا خیابون پایینتر دیده باشی، اما دورتر نه، محاله. چون توو چشمتون زل نمیزنم تکراری نمیشین، چون فقط منم که حرف میزنم تکراری نمیشین، اگه قرار بود من گوش بدم و زل بزنم این پنج تا خیابون تا حالا تکراری شده بود. اما حالا، چه این پنج تا خیابون چه همه ی عالم. وقتی زل نزنی و گوش ندی یه چهار دیواری همه ی دنیاست. من هفتاد و سه روز انفرادی بودم. نه گوش میدادم نه زل میزدم. هروقتم میومدن سراغم فقط این من بودم که حرف میزدم، همیشه هم یه چیز رو تکرار میکردم: من هیچی یادم نمیاد. نه زل زدم، نه گوش دادم، واسه تو میگم انفرادی، واسه من همه دنیا بود. هفتاد و سه روز گذشت، من تکرار کردم تا باورم شد هیچی یادم نمیاد. باورم که شد خودشون از انفرادی درم اوردن. 
نه معرکه گیرم نه شعبده باز. من فقط یه چیزایی کم دارم ...

محصولِ ۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سرزمین شیاطین

این داستان خیلی غم‌انگیزه ولی من می‌خوام امروز براتون تعریف کنم که ایرانی‌ها چه‌جوری به بهشت راه پیدا می‌کنند. روز قیامت که از راه می‌رسه به حساب مردم یکی یکی رسیدگی می‌شه تا اینکه نوبت به مردم ایران می‌رسه. مردم ایران هم خوش‌حال از این‌که قرار نیست ازشون سوال و جوابی پرسیده بشه سرشون رُ می‌اندازند پایین و به‌سمت بهشت حرکت می‌کنند. اما خدا جلوی اون‌ها رُ می‌گیره و می‌گه کجا سرتون رُ انداخته‌اید پایین می‌رید؟

به دستور خدا آیاتی از سوره‌ی انعام با ترجمه‌ی فولادوند برای همه خونده می‌شه:

«و [ياد كن] روزى را كه همه آنان را محشور مى‏كنيم آنگاه به كسانى كه شرك آورده‏اند مى‏گوييم كجايند شريكان شما كه [آنها را شريك خدا] مى‏پنداشتيد (22) آنگاه عذرشان جز اين نيست كه مى‏گويند به خدا پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم (23) ببين چگونه به خود دروغ مى‏گويند و آنچه برمى‏بافتند از ايشان ياوه شد (24)»

خدا رو می‌کنه به مردم و می‌گه شما برای من شریک قایل شدید. حالا برید و از چیزهایی که غیر از من می‌پرستیدید بخواهید تا به دادتون برسند. اما مردم ایران با تعجب به‌خدا نگاه می کنند و می‌گن ما کی برای تو شریک گرفتیم؟! چرا دروغ می‌گی؟

بعد خدا می‌گه شما من برای شریک گرفته بودید. حالا برید از همون چیزهایی هم که شریک من کرده بودید کمک بخواهید.

مردم ایران هم می‌گن باشه پس یه دقیقه صبر کن تا ما بریم الان برمی‌گردیم. چند دقیقه بعد مردم با امام حسین (ع) برمی‌گردند. امام حسین به خدا می‌گه خدایا من اومدم که به‌داد این مردم برسم و شفاعت‌شون کنم. خدا می‌گه تو نمی‌تونی همچین کاری کنی چون اون‌ها تو رُ شریک من قرار داده بودند. امام حسین هم می‌گه خدایا اجازه بده شفاعت‌شون کنم. چون اون‌ها فقط من رُ می‌پرستیدند و با تو کاری نداشتند. اون‌ها هیچ‌وقت برای تو شریکی قایل نشدند.

از این لحظه به‌بعد دیگه هیچ صحبتی رد و بدل نمی‌شه. اما حسین منتظر می‌مونه تا خدا اجازه‌ی شفاعت بده. اما خدا دیگه حرف نمی‌زنه. مردم ایران هم همین‌طور که چشم تو چشم خدا نگاه می‌کنند خیلی آروم به‌سمت بهشت حرکت می‌کنند.

محصولِ ۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

باید بفروشمش

رفیق، دلم گرفته. باورت میشه فردا میخوام برم بفروشمش؟ تو تنها کسی هستی که میتونی از متن این جمله عمق دلتنگی منو بفهمی. رو جفت شونه هام، رو جفت پهلوهام هنوز گرمای دستات رو حس میکنم وقتی خیال میکنم هنوز ترکم نشستی. باورت میشه بعضی اوقات دست میکنم توو جیبم دستم رو مشت میکنم بیخیال به روبرو برمیگردم به این خیال که تو پشتمی و میخوام تکخوری نباشه؟، بیا رفیق یه مشت تخمه بشکون چشم بهم بزنی رسیدیم. صداتو میشنوم که بلند میگی اما آروم میشنوم: ترک تو نشستن همه عشقش به هیچوقت نرسیدنه. باورت میشه فردا میخوام بفروشمش؟ شاید تو تنها کسی هستی که دوست دارم با شنیدن این جمله عمق این دلتنگی لعنتی رو بفهمه، بغض کنه. نمیخوام بگم همه چیزای خوب تموم شدن، یا شاید تموم شدن و نمیخوام به روی خودم بیارم. میدونم ناراحت میشی اگه بدونی توو گذشته نفس میکشم حتی اگه هوای گذشته بوی تو رو داشته باشه. اما رفیق، یه وقتایی زندگی دلیل میخواد که من ندارم، یا دارم اما کم دارم، میدونم بهونه ها کافی نیست، اما بهونه ی تو تنها دلیل منه واسه هر روز چشم تو چشم آفتاب شدن، واسه هر روز توو روی خودم وایسادن، واسه هر روز غبار جای خالیت رو پاک کردن. اینا که میدونن من بی دلیلم و نمیدونن به بهانه ای آویزونم باور دارن دیوونه ام، کی جز من میتونه هر روز به همه ی عالم نیشخند بزنه و ادامه بده؟ دستاش رو بکنه توو جیبش که بروی خودش نیاره این دستا خیلی وقته تو حسرته گرمای دستای یه رفیقه؟ یه همشونه، یه هم نفس ... رفیق، دلم گرفته. بعضی وقتا، که حالا دیگه کم کم داره میشه هر لحظه، احساس میکنم همه ی عالم زل زده توو چشم من که سرم رو بندازم پایین و قبول کنم جای بقیه رو تنگ کردم، که باور کنم بهانه ی تو واسه ادامه دادن کافی نیست. رفیق، دلم گرفته. تو میدونی با یه بغض کشدار، با یه دلتنگی ابدی چه باید کرد؟ یادته اون روز که هوا ابری بود و بارونی نزد؟ این دلتنگی اون شکلیه، شده هوای گرفته ی بی بارون، تو میفهمی من چی میگم. تو حسرت بارون توو یه هوای ابری رو میفهمی، میفهمی دلتنگی وقتی تحمل کردنیه که یه روزی یه جایی به یکی بگی دلتنگت بودم، من میدونم این دلتنگی اما توو چشمای هیچکی قرار نیست تموم شه. هر روز به خودم میگم چی ته جونمه که تموم نمیشه، چیه که بینشون پا میشم، راه میرم، ادامه میدم، تنه میخورم، بی دلیل میشم، ادامه میدم. رفیق، دلم گرفته.
تو که نیستی خیال هم واقعی شده، میاد میشینه زل میزنه توو چشمم، اصرار داره بهم حالی کنه مرزهای خیال هم به تو نمیرسه. کجا رفتی که هرچی من دوست داشتم با تو رفت؟ کجا رفتی که حواسم خیلی وقته از کار افتادن، هیچ کششی بین این تن با آنچه هست بوجود نمیآد؟ من از تو شکایتی ندارم، نمیتونم هم داشته باشم، اما چرا همه چیزای دوست داشتنی رو با خودت بردی؟ که زندگی بی تو محال شه؟ که بشم انگشتنمای هر چی هر روز چشم باز میکنه، که بشم بهانه گیر؟ رفیق، دلم گرفته.
فردا میخوام بفروشمش. تو که بودی همیشه یکی پشتم بود. حالا از اینهمه جای خالیت، از اینکه برمیگردم اما کسی ترکم نیست، از اینهمه نبودنت میترسم. صدات میپیچه تو گوشم: ترک تو نشستن همه ی عشقش به هیچوقت نرسیدنه. به این "هیچوقت" که میرسی دلهره امونم رو میبره. رفیق، دلتنگتم ...

محصولِ ۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

راه راست

یه نفر داشت به‌تنهایی روی کره‌ی زمین زندگی می‌کرد. یه روز همین‌جور که داشت راه می‌رفت یه‌هو تن‌اش خورد به تن یه نفر دیگه. به‌خودش که اومد دید دور و برش صد و پنجاه هزار نفر دیگه هم زندگی می‌کنند. یه نگاهی به کسی که تن‌اش آلوده به تن‌اش شده بود انداخت و گفت: ببخشید. اگر می‌دونستم شماها هم روی کره‌ی زمین زندگی می‌کنید حتمن به راه راست هدایت‌تون می‌کردم.

محصولِ ۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

چهار راه

چند روزه خودم رُ جلوی یه چهار راه می‌بینم که می‌خوام ازش رد بشم.
چرا یعنی؟

محصولِ ۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

ناخاسته

- تو به پلیس چیزی گفتی؟

- ببین، من از اینکه فکر کنی آدم دهن لقی هستم احساس خیلی بدی به‌م دست می‌ده. من هیچی به‌شون نگفتم! اون‌ها شرایط من رُ سخت کردن. هر کاری که فکر می‌کردن ممکنه به‌واسطه‌اش دهن من باز بشه انجام دادن. اما من در تمام این لحظات سعی کردم باور کنم که هیچی نمی‌دونم.
و باور کردم
هیچ کس نتونسته چیزی از زیر زبون من بیرون بکشه.

- حتا پلیس‌ها؟ ببین این خیلی مهمه‌ها! پس یه بار دیگه ازت می‌پرسم، حتا پلیسا؟!!

- فقط یکی‌شون، یه رفیق قدیمی بود، می‌خواست کمک‌ام کنه، توی اون شرایط بی‌رحم، اون تنها کورسوی امید بود، و من به‌ش اعتماد کردم. اون من رُ ارزون نمی‌فروشه.
قیمت و قدمت رفاقت‌مون اون‌قدر هست که کسی نتونه بپردازه.

- خیله خب! حالا به‌ش چی گفتی؟

- گفتم «توو یه شب بارونی، که یادم نیست چه موقع از سال بود، فقط هوا گرفته بود، بارون همه‌جا رُ خیس کرده بود، من یه تک پیراهن سیاه پوشیده بودم، تو زنگ زدی». گفتم از چیزی که بین‌مون رد و بدل شد چیز زیادی یادم نیست. بعد من به ساعت‌ام نگاه کردم و گفتم «وقت‌اشه»
داشتم ادامه می‌دادم که اون رفیق قدیمی، کلافه به‌نظر می‌رسید، گفت: «می‌شه بری سر اصل مطلب؟»
و من ادامه دادم: «منتظر تاکسی بودم. خیابون ان‌قدر خلوت بود که توو بیش از یک ساعت حتا یه وسیله‌ی نقلیه هم رد نشد»
بعد مکس کردم. پلیس رفیق کلافه به‌نظر می‌رسید. دندون قروچه می‌رفت. ادامه دادم، گفتم: «این همه‌ی اون چیزیه که از اون شب بارونی یادم می‌آد».
سکوت کردم ... رفیق قدیمی حالا عصبانی بود. گفت: «می‌خواستم کمک‌ات کنم». و رفت.

- همین؟! رفت؟! احمق! به‌ت نگفته بودم دوست آدم اگه پلیس هم باشه، اگر بخواد کمک کنه حتمن قبل‌اش لباس پلیسی‌اش رُ عوض می‌کنه؟! نگفته بودم هیچ‌وقت به یه پلیس اعتماد نکن؟ نگفته بودم؟!

- گفته بودی، اما اون هر پلیسی نبود. هر دوستی هم نبود. اون شخص تنها کسی بود که برای چیزی به‌ش نگفتن هیچ دلیلی نداشتم. اگه به اون نمی‌گفتم، دیگه دلیلی واسه ادامه دادن نداشتم. این رُ بفهم! خواهش می‌کنم ان‌قدر از جای خودت به موضوع نگاه نکن! جای من بودن سخت بود. سخت هست! اه! به این می‌گن مخمسه

- وقتی با یه پلیس حرف زدی و همه چیز رُ به‌ش گفتی دیگه نیازی نیست به من یاد بدی به چی می‌گن مخمسه.

- من گفته بودم که از حرفه‌ای بودن بیزارم. هیچ وقت برام قانع کننده نبوده و نیست که به‌خودم یا به هر احمق دیگه‌ای بگم: «حرفه‌ام ایجاب می‌کرد!». حق داری نفهمی. چون جای من نیستی

- حالا دیگه مهم نیست. از این به بعد به خونه‌مون زنگ نزن. با من هیچ تماسی برقرار نکن. مبادا یه روز بی‌هوا جلوم ظاهر شی! مبادا دیگران رُ هم به‌پای خودت بسوزونی

- راستی، دفترچه تلفن‌ام دست اون رفیق جا موند. هرچی می‌خواستم باهات تماس بگیرم شماره‌ات یادم نمی‌اومد.

- مهم نیست. همه‌ی آدمایی که اسم‌شون توی اون دفترچه‌س رُ که نمی‌تونن اعدام کنن. می‌تونن؟
خیله خب، حالا دیگه همه چیز تموم شده. خوب گوش کن. کاری که می‌کنیم اینه:
فردا بعدازظهر، ساعت پنج، دم دمای غروب، برو سمت رودخونه. توی نیزارها یه قایق منتظرته. با کسی که توی قایقه یه کلمه هم حرف نزن. سوار شو. خودش می‌دونه کجا ببرت.

- کجا می‌بره؟

- می‌بردت وسط اقیانوس. سوار یه کشتی می‌شی. تا آخر عمرت همون‌جا می‌مونی. به‌تر از اینه که دست اون عوضی‌ها بیاُفتی.

- به‌نظرت لازمه تا فردا دم‌دمای غروب برم یه جا آموزش شنا ببینم؟ ممکنه به‌هر دلیلی مجبور شم یه جاهایی رُ شنا کنم.

- لازم نیست. اگر بیافتی توی آب کارت به شنا نمی‌کشه. با رییس کشتی صحبت کردم. می‌ری آشپزخونه، پیش آشپز کار می‌کنی. هر کاری گفت می‌کنی. چه می‌دونم، سیب‌زمینی پوست می‌کنی، میگو سرخ می‌کنی، هرکاری گفتند می‌کنی، اگر جون‌ات رُ دوست داری

- می‌تونم رییس کشتی رُ ناخدا صدا کنم؟

- آره، آدم خوبیه، سعی کن خودت رُ به‌ش نزدیک کنی. اگر لازم باشه می‌تونه کاری کنه که راحت‌تر از کشتی فرار کنی. صبح‌ها براش خاویار ببر. با گلپر، حتمن با گلپر، عاشق گلپره. خاویار رُ بذار جلوش، اما عین احمق‌ها بلافاصله از اتاق نرو بیرون. صبر کن، بذار اولین قاشق رُ بذاره دهن‌اش و به دریا خیره شه، پیپ‌اش رُ که روشن کرد، اولین پُک رُ که زد، اون‌جا وای نستا، برگرد آشپزخونه.

- من فردا دم غروب هیچ‌جا نمی‌رم!

- چرا؟!!!

- من نمی‌خوام و نمی‌تونم این چیزها رُ به ذهن‌ام بسپارم. حافظه‌ی من نمی‌تونه این توالی رُ حفظ کنه. مطمئن‌ام پس و پیش می‌شه. من فراموش‌کارم! فراموش‌کار...

- احمق پول‌ام رُ از سر راه آورده بودم گذاشتم‌ات کلاس نهضت؟ خب بنویس یه جا!

- من نوشتن بلدم اما خوندن رُ یاد نگرفتم هنوز

- حالا می‌خوای چی‌کار کنی؟

- از چهره‌ام خسته شدم. فردا تغییرش می‌دم.
بعیده کسی بتونه تشخیص بده من همونی‌ام که نباید باشم.
زندگی روو کشتی اون‌قدر دلهره داره که من نتونم آروم بگیرم.
من می‌مونم همین‌جا
برام مهم نیست چه بلایی ممکنه سرم بیاد
آسوده ترم

- فکر کردی تو رُ باسه آسودگی خودت داشتم می‌فرستادم کشتی؟ نه جونم! وقتی همه چیز رُ به پلیس گفتی، دیگه یا جای من روی زمین خاکیه، یا جای تو. حالا که تو نمی‌خوای بری، حالا که ان‌قدر سخته برات به‌خاطر سپردن یه توالیه ساده برای زنده موندن، باشه، نرو، من می‌رم.
فقط ...
فقط ... بچه‌ام چی می‌شه؟

- اون رُ هم با خودت ببر

- نمی‌تونم! نمی‌تونم!

- اون اگر کنار یه پدر فراری باشه سالم‌تر تربیت می‌شه تا تنها به دور از یه پدر فراری

- دیروز یه نفر اومده بود در خونه‌مون، می‌دونی چی می‌گفت؟

- ماهیانه می‌خواست؟

- نه...! نه...!

- سالیانه می‌خواست؟

- گفت من باردار شدم. می‌فهمی یعنی چی؟! دنیا دور سرم چرخید وقتی فهمیدم دارم پدر می‌شم.
به‌ش گفتم مهناز! بُرو از این‌جا، بُرو مهناز!

محصولِ ۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگی به‌طرز احمقانه‌ای ادامه دارد

روز اول
حتمن یه حکمتی توش هست، آره بابا نباید زیاد به‌ش فکر کرد
دیگه بدبختی‌ها و سختی‌ها داره تموم می‌شه، دیگه لازم نیست از صدای تلفن بترسی، دیگه شبا راحت می‌خوابی، راحت
گوشم سوت کشید! خیلی وقت بود نکشیده بود
می‌دونی؟ دیگه حرفای علاقه... همه مردن تو دلم
گم شدیم گر در میان خویشتن، جست و جویی لازم است
پروردگارا، از آن پس كه ما را هدايت فرمودی، دلهای‌مان را دست‌خوش انحراف مگردان
خدایا، ماه رمضون داره تموم می‌شه، اگه مرگ‌مون نزدیکه و هنوز کاری برای انجام دادن باقی مونده بگو
اگر قرار بوده کاری بکنیم، که هیچی، هیچی به هیچی، اگر هم قرار نبوده، که باز هم هیچی
خوش‌حال‌ام که تو هم به اندازه‌ی من دیوانه هستی، این‌جوری بارمان نصف می‌شود
زندگی در ایران برای‌ام قابل تحمل نیست، خارج از آن هم
تولدت مبارک، در شهر مردگان ضیافتی برپاست
یه چیزایی هست که نمی‌گذاره از این بالا پرت بشم پایین. ولی من از این بالا زیاد خوشم نمی‌آد. می‌خوام ببینم اون پایین چه خبره!

and we all went to heaven in a little row boat, there was nothing to fear and nothing to doubt
خاک بر سرت! پیش‌بینی‌ات اشتباه بود، امروز هم نمردی
نگید آپون، بگید اپان، بر وزن فلان
یاد اسرافیل افتادم، یه دفعه خوابش رو دیدم
وقتی دمید همه چیز شروع به چرخیدن کرد، همه چیز
I wonder if you've ever doubted anything. Hey, why are you looking around? I'm just talking to you!
حس و حال گه‌ای رو دارم که از لوله‌ی فاضلاب داره پایین می‌ره. یعنی آخرش چی می‌شه؟
چه‌قدر خوبه، احساسی که با هیچ پولی نمی‌شه به دست‌اش آورد
امروز با یک گربه‌ی جدید طرح دوستی ریختم
خدا گفت از نقص پیش آمده متاسف‌ام و در حال برطرف کردن آن می‌باشم
کسایی که نمی‌پرسن آخرش چی می‌شه، واقعن براشون مهم نیست آخرش چی می‌شه؟
سرانجام آسمان هم بارید
درد اتاق تاریکیه که عکس خدا توش ظاهر می‌شه
یعنی الان خدا می‌دونه روی زمین چه خبره؟
من عموش‌ام تو کیشمیشی
زندگی یعنی بالا بودن هر دو دست، بدون هیچ حرفی
هیچ چیز به اندازه‌ی پایان زندگی باور کردنی نیست؛ و هیچ چیز هم سخت‌تر از باور پایان‌اش
کی گفت تو باز بشی؟ هان؟ کی گفت؟ بسته شو ببینم (گفت‌وگو با یک پاپاپ)
اف-۵ خیلی خوبه! همه چیز رُ عین اول‌اش می‌کنه
خدایا اگر وجود داری برو روی کلمه‌ی سلام
حالا دیگه از سر راه برو کنار می‌خوام رد شم
لازم نیست حرفی بزنیم، یا چیزی بپرسیم. فقط می‌ریم ببینیم‌اش، برای آخرین بار
سیّدی که من می‌شناختم اهل حال بود، اهل قلیون و فرحزاد و این حرفا
دزدی که فکر می‌کنه تمام عمرش خوب زندگی کرده، با افتخار می‌میره
طوری نیست. فردا بمیر
دیدی گفتم سیر می‌شی؟ :)
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند؟ / دردم نهفته به ز طبیبان مدعی / باشد که از خزانه‌ی غیب‌ام دوا کنند
دیشب خواب‌های خیلی خوب و دامنه‌دار(!) دیدم. صبح که پا شدم کلی سرحال بودم. کاش همیشه از این خواب‌ها بود
کدوم خری توپ من رُ شوت کرد؟
من همیشه از کنار واقعیت‌ها، با دید یک رویا و از نگاه یک خواب عبور کرده‌ام
زنگ می‌زنن. یعنی آشغاله یا مهمونه؟ برم ببینم
من از فرانکفورت برای شما گزارش می‌کنم (دروغ گفتم)
بنده خدا، این هم دیوونه شد. دیدی؟ تو این کشور همه دیوونه می‌شنا
هر روزی که شروع می‌شه، صد سال تموم می‌شه و یه قرن تازه شروع می‌شه، ولی کی اهمیت می‌ده
چند تا صفر جلوی خوشبختی باید گذاشت تا دست از سرمون برداره؟
این تعطیلات چه‌قدر خوش می‌گذره تنهایی توی خونه. عین پارسال. آدم هرکاری بخواد می‌کنه :)
فقط هشت‌هزار و چهارصد و چهل و هشت ساعت دیگه تا شروع سال هشتاد و هشت باقی مونده، چه‌قدر سریع گذشت
The art of acceptance is the art of making someone who has just done you a small favor wish that he might have done you a greater one -Lynes
اگه کسی دلخوره ازم ساری آیو نور منت تو هرت انی وان
احساس گناه‌کاری رُ دارم که هیچ کدوم از اتهاماتی که به‌ش زدن رُ قبول نداره. ولی اعدام رُ قبول دارم، خوب چیزیه، آفرین به آقای داور
حالا کدوم گوری داری می‌ری؟ -یه سر می‌رم پیش لیلا، باس ببینم‌اش -خدا به همرات مرد، خدا به همرات
تا حالا شده یه روز کامل نشاشی رفیق؟
دیگه تکرار نمی‌کنم، هرکی خواست بره دشویی، دشویی اوناها
دیگه جز زن‌ام و ماشین‌ام و چندتا زمین توی شمال، هیچ چیزی برام باقی نمونده یاسمن، هیچ چیزی
می‌خوام بدونی که من خیلی بدتر از این‌اش رُ هم دیده‌ام تاحالا، پس راحت باش
یواش بشین
حالا خیلی آروم بلند شو
من چرا همه‌اش فکر می‌کنم تبریز زیاد می‌ری؟ ترک‌ هم که نیستی آخه
ایشالا قسمت‌ات بشه با هواپیما بری شمال، برو صفا کن، یک هوایی داره
اول تعداد رای‌هات رُ بشمار بعد زر بزن
اینا حباب‌ان دارن می‌رن هوا؟
یه شلوار تمیز توی کمدت هست. ببین! صبر کن؛ قبل از این‌که بری، این‌جا همین‌جوریه. همه دفه‌ی اول خودشون رُ خیس می‌کنن
می‌شه خیلی ساده برام توضیح بدی که چرا فقط یه طرف‌ات بال درآورده؟
ما باده نخورده‌ایم و مست‌ایم؟
این‌که حواس‌ام به‌ات بود که چی‌کار می‌کردی دلیل نمی‌شه که کارت بد بوده باشه یا نخوای به کارت ادامه بدی. من همین جوری‌ام، همیشه حواس‌ام هست
اگر می‌دونستم همچین آدمی هستی هیچ‌وقت سوارت نمی‌شدم، بدبخت
نیگا! از باقالیا داره بخار بلند می‌شه! به‌خدا ان‌دفه دارم راست می‌گم، نیگا کن!

So, here's my question after all...

بهونه نیار، شهید باکری و شهید همت رُ به یاد بیار
سیّد: حال و هوای گه‌ای رُ دارم که تو سوراخ توالت گیر کرده. نه خودش پایین می‌ره، نه می‌گذاره بقیه پایین برن
چه‌قدر بده وقتی با یه نفر صحبت می‌کنی ندونی به کدوم چشم‌اش نگاه کنی
یادت باشه قبل از این‌که سلام بدی دست‌اش رُ نبوسی
نمره‌ی خر سواری‌ات بیست
ماهرخ زن منه! حالا دیگه شب به‌خیر
پدربزرگ من جزو مدافعان اصلی نازیسم بود
من فقط عکس‌ات رُ می‌خوام. خودت به چه دردم می‌خوری؟
نترسید، منم
من خیلی به مجلس ختم واردم. قشنگ می‌دونم چه‌قدر باید خرما گرفت که کم نیاد
هرکی از دوغ من خورده خودش بگه کاری‌اش ندارم
اگه یخ‌هات رو نتونستی جایی بفروشی بده خودم برات یه جوری تا فردا آب‌شون می‌کنم
شاید به قیافه‌ام نیاد اما من هیچ‌وقت گول نمی‌خورم
یه دقیقه صبر کن الان به‌ت نشون می‌دم چه‌طور همه‌ی آدم‌ها رُ به یه اندازه دوست داشته باشی
هوا که ابری نیست نماز بارون برای چی می‌خونی؟
بعد از من سعی کن علاوه بر پدر، مادر خوبی هم برای دخترت باشی پسرم
وقتی دارم قرآن می‌خونم برام چایی نیار
مواظب باش وقتی دارم صحبت می‌کنم پای بچه‌ها به سیم میکروفن گیر نکنه
محمد جان تو می‌تونی جام بخونی؟ من باید یه جا دیگه هم بخونم امروز
چه دامن آبی و سفید قشنگی داری :)
کلن پیامبر بودن احساس خیلی خوبی داره
ببخشید، گوش‌مون باید روی عمامه باشه یا بدیم زیرش؟
شليك نكنید ما گاوچرون نيـــــستيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!
و امام دیگه دلیلی برای برگشتن نداشت
می‌شنوی؟ تو را به روشنایی می‌خوانند
عجب اسب خوش دستیه! خوش‌ام اومد ازش. آهای آقا این اسبات چنده؟
آری به یُمن لطف شما، خاک زر شود
پس بیا الان نمازمون رُ بخونیم که برای فردا دیگه راحت باشیم
خدایا، از بزرگی و زیبایی تو، حیران، ترسان و سپاس‌گزاریم
فکر می‌کنم لورنس می‌خواسته یه چیزی به ما بگه
خدایا مرا در تنهایی‌های پیش رو تنها مگذار
این گاو تمام عمر، بدون هیچ شکایتی، زمین‌های ما رُ شخم زده. و حالا تو، ان‌قدر راحت از من می‌خوای که بفروشم‌اش؟
تا وقتی که می‌دونی هیچ دلیلی برای نگران بودن وجود نداره تلاش نکن خودت رُ نگران نشون بدی
من ایرانی‌ام، آرمان‌ام شهادت!
حال‌اش از دیروز خیلی به‌تر شده... دیگه به هیچ دردی واکنش نشون نمی‌ده. از دعاهاتون ممنون‌ام آقا
زن عصبانی: آقای رییس جمهور رفته حیاط آب بخوره که بخوره! به من چه ربطی داره این مزخرفات! کی جواب من رُ باید بده؟ هان؟ کی باید جواب من رُ بده؟
یه دقیقه همه ساکت. می‌گم یه دقیقه همه ساکت! آقا حال‌شون خیلی به‌تر شده. گفتن به‌تون بگم دعا کافیه. دیگه برید خونه‌هاتون
جشن عروسی‌مون رُ توو یکی از جزیره‌های پاسیفیک جنوبی می‌گیریم. اگر دوست داشته باشی حتا، دوست دارم ساکنین همون جزیره برامون آهنگ بخونن
عمه‌ی من و حیوان دست‌آموز خانگی‌ی او، آخرین آشنایان من در این دنیای بی‌رحم هستند
خیلی مواظب رفتارت باش. هیچ کس تا حالا نتونسته بفهمه خلاء عاطفی این بچه رُ چه‌طوری می‌شه پر کرد

یه دقیقه ساکت. آقا گفتن اگه زیادی داد و قال کنید دیدار امروز کنسله. پس ساکت باشید تا یکی یکی خودم بفرستم‌تون تو. آفرین به شما، بله بله، شما که دست به‌سینه‌ای


زن معلول به مامورین گشت ارشاد با حیرت می‌نگریست
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
گفتم به حاج‌آقا ان‌قدر برنج بدن که از خوش‌حالی گریه‌اش بگیره
پس چی! فکر کردی الکی این همه برات تخم گذاشتم؟
بارش بی‌امان برف در شب هفتم به پایان رسید. نور ستاره‌ها بود و چشمان عادت کرده به تاریکی‌مان
یه نفر به این زن‌ها بگه وقتی آرایش می‌کنند دو سه برابر زشت‌تر می‌شن
قراره حقوق پدربزرگ‌ام هیوده هزار تومن زیاد شه امسال
من این‌جا تعطیلات آخر هفته‌ی بی‌نظیری را در کوهستان می‌گذرانم (دکتر گفته این رُ روزی پنج بار با خودت تکرار کن)
دیگه بسه هرچی حدس زدید آخرش چی می‌شه. حالا چشاتون رُ باز کنید و خودتون ببینید که آخرش، چه زیبا، همه چیز، تموم می‌شه
and I ran out of options
مرگ با خوشه‌ی انگور، به دهان می‌آید
گم شو اون ور دارم نماز می‌خونم! یه کار نکن موقع سجده با کله بیام توو شکمت‌ها
شهدا را یاد کنید، ولو با یک صلوات
می‌گن توی تهران یه تعمیر کار تلویزیون هست که خیلی با انصافه. فقط نمی‌دونم مغازه‌اش این ور خیابونه، یا اون ور خیابونه
زن‌ها زود پیر می‌شن. می‌دونی چرا؟ چون عروسک بازی‌شون هم جدیه. از دو سالگی مادر می‌شن. من شوهر نکردم. ولی مادر خیلی‌ها بودم تا حالا
گفت حاجی آبروم رُ بخر! گفتم، گفتم من که مکه نرفتم هنوز
اگر دعا بلدی شروع کن به خوندن
هر معتادی که خواب شربت تریاک را می‌بیند، خدا بیدارش کند
پاسخ این مساله را بدانم و از دنیا بروم به‌تر است، یا بدانم و نروم؟
آدما وقتی از خواب بیدار می‌شن یه موج مکزیکی از این ور زمین تا اون ورش درست می‌شه
پاشو الان یه آخونده می‌خواد بیاد این‌جا سخنرانی کنه زشته ببینه جاش نشستی. آخ آخ نیگا کن، داره می‌آد یالا
بیا این‌جا بشین تا قشنگ برات تعریف کنم خدا چه شکلیه
خدا حیوونایی که هر شب به خواب بچه‌ها می‌رن رُ بیش‌تر دوست داره
بدو برو روی تخت دراز بکش تا من بیام. مغزت همین الان باید عمل بشه
من دقت کردم، زندگی بود، چیزی نبود
ما وعده‌های خداوند رُ باور داریم. خیلی‌هاش رُ به چشم خودمون دیدیم که اینو می‌گیم. خیلیاش رُ هم ندیدیم البته، دروغ چرا
بچه‌ها بیش‌تر از یک شب مجازات نمی‌شن
من قبل از مرگ‌ام خیلی سفارش کرده بودم اگر سر زا رفتم و بچه‌ام هم پسر بود اسم‌اش رُ بذارن قاسم
Should I prove to everybody who I am? Is that what my life is for?
بیا جلو، خجالت نکش. من دیگه پیر و از کار افتاده شدم پسرم. اینو بذار سرت. حالا دیگه تو امام جماعت این روستا هستی
من شعبده‌باز خوبی نیستم برای همین ممکنه مدتی طول بکشه تا غیب بشی. تازه اگر هم غیب بشی دیگه ظاهر شدن‌ات با خداست
یه فرشته سرش رُ از توی دریچه‌ی کولر بیرون آورده و داره به من نگاه می‌کنه
حالا می‌خوام براتون داستان دختری رُ تعریف کنم که تا آخرین لحظات عمرش عاشق کسی نشد، اما تعریفی که از عشق ارائه کرد دنیا رُ تکون داد
ببخشید من تا حالا نیویورک رُ ندیدم می‌شه یه نگاهی بندازم؟
آخه پسر خوب چرا کاری می‌کنی که مجبور شم شلاق‌ات بزنم؟
نمی‌ذارم کسی موهای سفیدت رُ ببینه. نمی‌ذارم بُتی که دیگران از تو ساختن به این راحتی‌ها خراب بشه، نمی‌ذارم!
شاید باورتون نشه اما من به یکی از ژاندارمای شهربانی پیشنهاد ازدواج دادم
بذار به‌ت رو راست بگم. توی این شهر هفتاد ساله که هیچ بچه‌ای به‌دنیا نیومده، می‌فهمی؟ هیچ بچه‌ای!
طرز تهیه‌ی خروس با سس قارچ. ابتدا سه چهار عدد از گوجه فرنگی‌های درشت و سلامت را کنار می‌گذاریم
اینو که می‌بینید زن داداشمه. از وقتی خان داداش مرد، من خرجشو می‌دم
توی ریه‌هام آب جمع شده

Later in life, you realize it only happens a few times

ما همه از سر جایمان بر می‌خاستیم و پا بلندی می‌کردیم و می‌کوشیدیم هر طور شده گنبد را ببینیم و صلوات بفرستیم
می‌خوام روز قیامت ان‌قدر کشک بخورم که دندونام سفید شه تا وقتی رسیدم جلوی خدا از خنده و دندونای سفیدم خوش‌اش بیاد و بگه برو قبولی
تعمیر کردن دوچرخه و باغبانی از نمونه فعالیت‌های موثر در افزایش سلامت روانی من هستند
پیرمرد با لبخند عمیقی که هر دو چشم‌اش را کور کرده بود به دیگران می‌گفت زندگی را دوست نداشته باشید
از وقتی موتور گازی‌ام رُ دزد برده دیگه حوصله‌ی هیچ کاریو ندارم
به در آوردن دلقک، به‌تره که تو نخندی
امروز سر نماز به خدا قول دادم اگر یه تکونی به خودش بده منم کمک‌اش کنم حتمن
امروز دو تا از به‌ترین بچه‌هام مُردن. به‌م تسلیت بگین تا کمی آروم شم
ماجراهای خدا. این داستان، ستارالعیوب
پس از مرگ تن، نفس به‌طور قوی یا ضعیف با عقل کل در تماس خواهد ماند و ثواب و عقاب متناسب با معرفتی خواهد بود که نفس دریافته
تا حالا به این موضوع فکر کردید که وجود خدا با عدالت‌اش در تناقضه؟
درود و سلام خدا بر شیطان و یاران باوفایش
مسافرین محترم نماز جماعت به امامت خلبان دوم مرتضی اردشیری در انتهای هواپیما برپا می‌باشد
من گرفتار سنگینی سکوتی نیستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است
مریزید بر قبر من جز شراب
دوست داشتم توی این شب یلدا گردن شجریان رُ بگیرم ببرم‌اش زیر میز اتاق‌ام تا می‌خوره بزنم‌اش‌ها، تا می‌خوره
امشب برای شب یلدا عزت‌الله انتظامی اومده بود خونه‌ی بچه‌هاش، اشتباهی زنگ خونه‌مون رُ زد، به‌اش گفتم برو خدا روزی‌ات رُ یه جا دیگه بده
گناهکار یعنی کسی که گناه می‌کاره
می‌میری
بعضی وقتا قبل از این‌که بتونیم تقلب کنیم برنده می‌شیم
خوبی آدم‌ها به اندازه‌ی خوبی خداشونه
من یه آیه بودم، نازل شدم، اومدم پایین، پایین، همین‌جور پایین، خیلی پایین، تا به شما رسیدم
تا حالا شده خواب‌‌ات بیاد؟
می‌دونید خدا وقتی انسان رُ آفرید به خودش چی‌فرین گفت؟ نه؟ نمی‌دونید؟ من به‌تون می‌گم: آ

محصولِ ۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

انجام ندادن هر کاری

روی چیزهایی که توی گوگل ریدر شر می‌کنیم می‌شه کامنت گذاشت. اما من وقتی یه چیزی توی گوگل ریدر شر می‌کنم هیچ‌وقت با خودم فکر نمی‌کنم ممکنه کسی کامنت من رُ روش بخونه. برای همین حداکثر دو سه کلمه می‌نویسم که چرا دارم این مطلب رُ شر می‌کنم. به همین خاطره که اگر ببینم کسی روی چیزی که شر می‌کنه کامنت طولانی می‌ذاره تعجب می‌کنم.

به هرحال [3t LITE] در مورد چیزی که [این‌جا] پرسیده بودم [این‌جا] جواب‌ام رُ داده (شاید چون نظرات بسته است اون‌جا جواب داده). البته هیچ چیزی از چشم من پنهون نمی‌مونه! چون این جواب به‌نظرم خیلی ارزش‌مند بود این‌جا می‌نویسم‌اش شاید شما هم خوش‌تون بیاد. از 3t LITE هم خیلی خیلی ممنون.

می‌شه
not doing "of" anything might make you feel guilty.
مرسوم نیست اما به نظرم درسته. لااقل من اگه میخواستم شعر بگم که خیلی راحت این مدلی مقصودمو میرسوندم.

Red:
من اینا رو هم بلد نیستم:
اگه خسته‌ت می‌کنه، می‌تونی جعبه رو نیاریش
اگه سیر هستی، می‌تونی ناهارتو نخوریش

این که امشب احساس علامه دهر بودن بهم دست داده رو نمیدونم علتش چیه، اما به هر حال:
در همچین مواقعی بهتره نخوایم معادل انگلیسی بسازیم واسه جمله هه. اصلاً سیستم فکر به فارسی بعد ترجمه به انگلیسی چرته.
میشه گفت:
if it makes you tired, you can "forget about" bringing the box.
if you're fool, you can "forget about" eating your lunch.
اما یه جور دیگه هم جواب میده:
if it makes you tired, you can simply NOT bring the box
if you're fool, you can simply NOT eat your lunch.
(Stress NOT intensely)

از simply چه قشنگ استفاده کرده :) با اون هم موافق‌ام که نباید به فارسی فکر کرد و به انگلیسی ترجمه کرد.
واقعن باوجود همچین خواننده‌های فرهیخته‌ای حیفه نظرات بسته باشه

نقد، گناه، داوری

به‌نظر می‌رسه نقد با داوری فرق داشته باشه. اما بیش‌تر ماها وقتی داریم داوری (قضاوت) می‌کنیم فکر می‌کنیم داریم نقد می‌کنیم.

منظور من از نقد (criticism) و از داوری (judgment) هست.

شما فکر می‌کنید تعریف نقد چی باشه؟ بریم از [گوگل] یه کمکی بگیریم. اولین تعریفی که می‌آد اینه:

• disapproval expressed by pointing out faults or shortcomings; "the senator received severe criticism from his opponent"

به نظر شما این تعریف خوبه؟ یه دانشمندی می‌گفت نقد یعنی این‌که تمام ویژگی‌های یک چیز رُ بیان کنیم بدون این‌که چیزی در مورد خوب یا بد بودن اون چیز به‌زبون بیاریم. قضاوت هیچ‌وقت چیز خوبی نیست. یه قاضی هم هیچ‌وقت توی دادگاه قضاوت نمی‌کنه، بلکه براساس یک سری حقایق فقط یک نتیجه‌ای رُ بیان می‌کنه! مثلن می‌گه شما دزدی کردی پس شش ماه می‌ری زندان.

راست‌اش خودم هم فرق نقد و داوری رُ خوب نمی‌فهمم ولی فکر می‌کنم با هم فرق دارند و باید تا جای ممکن از داوری (شاید هم پیش‌داوری) در مورد هرچیز یا هرکس دوری کرد.

این هم [تعریف نقد] از یک شاعر و نظریه‌پرداز انگلیسی به‌نام Matthew Arnold

"I am bound by my own definition of criticism:
a disinterested endeavor to learn and propagate the
best that is known and thought in the world."

تعریف خوبی نیست؟ disinterested endeavor یعنی تلاش بی‌طرفانه.

شاید به‌تر باشه هیچ‌وقت در مورد خوب یا بد بودن چیزی حرف نزنیم و فقط با بیان ویژگی‌های اون چیز نقدش کنیم. حالا دیگه این‌که خوب هست یا نه رُ به دیگران واگذار کنیم. البته شاید! نمی‌دونم

بزرگی می‌گفت قضاوت ریشه‌ی همه‌ی گناهان است.

نمایی از آقای متیو. چه خط ریش ردیفی داشته

محصولِ ۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

Delightful

fallen angel: can I ask you a bunch of questions for an interview-like thing?
somebody: sure, I'd be happy to answer them all :)
fallen angel: okay

fallen angel: Who was the most important person in your life? Can you tell me about him or her?
somebody: well, I think it was my father and mother, because they helped me a lot to become who I am now
fallen angel: kool

fallen angel: Who has been the kindest to you in your life?
somebody: my mother
fallen angel: seems that mothers always are
somebody: yea :) they are

fallen angel: What is your earliest memory?
somebody: earliest nicest? sadest?
fallen angel: eairliest period
somebody: hmm, nothing specifically
fallen angel: huh

fallen angel: If you could hold on to one memory from your life for eternity, what would that be?
somebody: the time being in high school, it was the most delightful period of my life
fallen angel: cool

fallen angel: How has your life been different than what you'd imagined?
somebody: well, I'd never thought much about the way I could build my future. I had always had this in my mind that future will happen the way it wants, no matter we like it or not, I mean, I believe that our efforts has the least effect on defining it, so, I have always tried to, just to be nice to other people, to make them happy as much as I can, for it will return to me in future
fallen angel: holy crap that is deep
somebody: :)

fallen angel: How would you like to be remembered?
somebody: remebered as someone who made a difference
fallen angel: how so
fallen angel: what diffrence
somebody: hmm...
somebody: I don't know, being different happens, I want it to happen, just don't know how!
fallen angel: lol

fallen angel: Do you have any regrets?
somebody: No, I have always made the right decesions in the right moments, so I don't regret anything
fallen angel: kool
somebody: you know
somebody: there is nothing to regret for anybody, we all think that our decesions are the best when we are making them, so there is no point in regreting in future
fallen angel: again deep

fallen angel: What does your future hold?
somebody: my long-term future holds everything that I have in my dreams, everything that have been put in my mind from the very beginning, from the day I came to life,
somebody: but if you ask me about short-term futures, as I told you, it's out of my hands
fallen angel: yes true

fallen angel: When and where were you born?
Where did you grow up?
What was it like?
fallen angel: sorry felt like just lumping those 2 get her
somebody: I was born and grown up in ... . You know it was really cool, all of my childhood and adolescenthood, I really miss those days, there was no pain, no bad memories, I'm happy for that
fallen angel: sounds awsome
somebody: yea, really awesome

fallen angel: What is your best memory of childhood? Worst?
somebody: Well, being apart from my mother and father for one month was really different, for they went on a journey and I was left to my relatives. My grandma, my dear cousin, my aunt, my uncles, you know, they made it really easy for me to experience a new kind of life, and I liked it
fallen angel: sounds like fun my rents would never do that

fallen angel: thank you
somebody: you are welcome
fallen angel: *highfives*
somebody: *highfives* back
fallen angel: lol

محصولِ ۱۳۸۷ دی ۱۷, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دعا، باگ

امروز دو نفر بدون این‌که من ازشون بخوام برام دعا کردن :) از صمیم قلب. من هم ازشون ممنون‌ام. چون این دعاها خیلی برای من ارزش دارن. تازه نفر دوم گفت تا حالا نشده برای کسی از ته دل دعا کنه و برآورده نشه : ) خوش‌حال شدم، خیلی

حالا خواستم یه چیز دیگه بگم. داشتم فکر می‌کردم جمله‌ی زیر به انگلیسی چی می‌شه؟

«اگر فکر نکنی، انجام ندادن هر کاری ممکنه برات عذاب بشه»

منظورم بیش‌تر قسمت دوم جمله‌اس. «انجام ندادن هر کاری» چی می‌شه به انگلیسی؟ چیزهای زیر به ذهن‌ام رسید، ولی هرکدوم یه معنی بی‌ربط می‌ده:

not doing everything might make you feel guilty
این که یعنی «همه کاری نکردن»
not doing anything …
این هم که می‌شه «هیچ کاری نکردن»
doing not everything ...
این هم که یعنی «هر کاری نکردن»

پس چی می‌شه؟ شما می‌تونید کمک‌ام کنید؟ الان که فکر می‌کنم می‌بینم شاید نشه هیچ‌وقت این عبارت رُ به انگلیسی ترجمه کرد. یعنی گرامر زبان انگلیسی باگ داره؟

پ.ن.
فکر کردم ممکنه این درست باشه، شاید
Not doing something every now and then, might make you feel guilty

محصولِ ۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

بعضی‌ها اشتباهی به reference می‌گن «ریفرنس». ولی «رفرنس» درسته
اما در مورد فعل‌اش (refer) باهاس گفت «ریفر»

ما توی دبیرستان یه معلمی داشتیم که در مورد don't یه چیز جالبی گفت که برای شما هم می‌گم شاید خوش‌تون بیاد. (دلقک‌ام دیگه، همه‌اش باید یه چیزی بگم خوش‌تون بیاد! شوخی کردم بابا :) شما اصلن اهمیتی ندارید)

توی ادبیات انگلیسی، وقتی یه نفر می‌گه

do not mistake
not رُ پسوندی برای do می‌دونه. یعنی می‌گه «نکن اشتباه»!

اما در ادبیات آمریکایی وقتی یه نفر می‌گه
do not mistake
not رُ بخشی از فعل mistake می‌دونه یعنی not mistake برای خودش می‌شه یه فعل که شما به انجام‌اش امر می‌کنید.

برای همینه که من حدس می‌زنم آمریکایی‌ها بیش‌تر از do not استفاده می‌کنند تا don't
چون not رُ بخشی از do نمی‌دونند

ممکنه برداشت من از حرف معلم‌مون اشتباه باشه ولی این چیزی بود که از حرف‌اش یادم مونده بود و براساس چیزی که یادم موند یک حدس هم زدم که ممکنه از بیخ غلط باشه.

این هم یه جمله از لاست:
Do not mistake the coincidence for fate

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.