باید بفروشمش
رفیق، دلم گرفته. باورت میشه فردا میخوام برم بفروشمش؟ تو تنها کسی هستی که میتونی از متن این جمله عمق دلتنگی منو بفهمی. رو جفت شونه هام، رو جفت پهلوهام هنوز گرمای دستات رو حس میکنم وقتی خیال میکنم هنوز ترکم نشستی. باورت میشه بعضی اوقات دست میکنم توو جیبم دستم رو مشت میکنم بیخیال به روبرو برمیگردم به این خیال که تو پشتمی و میخوام تکخوری نباشه؟، بیا رفیق یه مشت تخمه بشکون چشم بهم بزنی رسیدیم. صداتو میشنوم که بلند میگی اما آروم میشنوم: ترک تو نشستن همه عشقش به هیچوقت نرسیدنه. باورت میشه فردا میخوام بفروشمش؟ شاید تو تنها کسی هستی که دوست دارم با شنیدن این جمله عمق این دلتنگی لعنتی رو بفهمه، بغض کنه. نمیخوام بگم همه چیزای خوب تموم شدن، یا شاید تموم شدن و نمیخوام به روی خودم بیارم. میدونم ناراحت میشی اگه بدونی توو گذشته نفس میکشم حتی اگه هوای گذشته بوی تو رو داشته باشه. اما رفیق، یه وقتایی زندگی دلیل میخواد که من ندارم، یا دارم اما کم دارم، میدونم بهونه ها کافی نیست، اما بهونه ی تو تنها دلیل منه واسه هر روز چشم تو چشم آفتاب شدن، واسه هر روز توو روی خودم وایسادن، واسه هر روز غبار جای خالیت رو پاک کردن. اینا که میدونن من بی دلیلم و نمیدونن به بهانه ای آویزونم باور دارن دیوونه ام، کی جز من میتونه هر روز به همه ی عالم نیشخند بزنه و ادامه بده؟ دستاش رو بکنه توو جیبش که بروی خودش نیاره این دستا خیلی وقته تو حسرته گرمای دستای یه رفیقه؟ یه همشونه، یه هم نفس ... رفیق، دلم گرفته. بعضی وقتا، که حالا دیگه کم کم داره میشه هر لحظه، احساس میکنم همه ی عالم زل زده توو چشم من که سرم رو بندازم پایین و قبول کنم جای بقیه رو تنگ کردم، که باور کنم بهانه ی تو واسه ادامه دادن کافی نیست. رفیق، دلم گرفته. تو میدونی با یه بغض کشدار، با یه دلتنگی ابدی چه باید کرد؟ یادته اون روز که هوا ابری بود و بارونی نزد؟ این دلتنگی اون شکلیه، شده هوای گرفته ی بی بارون، تو میفهمی من چی میگم. تو حسرت بارون توو یه هوای ابری رو میفهمی، میفهمی دلتنگی وقتی تحمل کردنیه که یه روزی یه جایی به یکی بگی دلتنگت بودم، من میدونم این دلتنگی اما توو چشمای هیچکی قرار نیست تموم شه. هر روز به خودم میگم چی ته جونمه که تموم نمیشه، چیه که بینشون پا میشم، راه میرم، ادامه میدم، تنه میخورم، بی دلیل میشم، ادامه میدم. رفیق، دلم گرفته.
تو که نیستی خیال هم واقعی شده، میاد میشینه زل میزنه توو چشمم، اصرار داره بهم حالی کنه مرزهای خیال هم به تو نمیرسه. کجا رفتی که هرچی من دوست داشتم با تو رفت؟ کجا رفتی که حواسم خیلی وقته از کار افتادن، هیچ کششی بین این تن با آنچه هست بوجود نمیآد؟ من از تو شکایتی ندارم، نمیتونم هم داشته باشم، اما چرا همه چیزای دوست داشتنی رو با خودت بردی؟ که زندگی بی تو محال شه؟ که بشم انگشتنمای هر چی هر روز چشم باز میکنه، که بشم بهانه گیر؟ رفیق، دلم گرفته.
فردا میخوام بفروشمش. تو که بودی همیشه یکی پشتم بود. حالا از اینهمه جای خالیت، از اینکه برمیگردم اما کسی ترکم نیست، از اینهمه نبودنت میترسم. صدات میپیچه تو گوشم: ترک تو نشستن همه ی عشقش به هیچوقت نرسیدنه. به این "هیچوقت" که میرسی دلهره امونم رو میبره. رفیق، دلتنگتم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون