راه راست
یه نفر داشت بهتنهایی روی کرهی زمین زندگی میکرد. یه روز همینجور که داشت راه میرفت یههو تناش خورد به تن یه نفر دیگه. بهخودش که اومد دید دور و برش صد و پنجاه هزار نفر دیگه هم زندگی میکنند. یه نگاهی به کسی که تناش آلوده به تناش شده بود انداخت و گفت: ببخشید. اگر میدونستم شماها هم روی کرهی زمین زندگی میکنید حتمن به راه راست هدایتتون میکردم.