آخر دنيا
گذشتْ روزگاري كه يك گوشه مينشستيم، ساعتها به دريا خيره ميشديم و كوچكترين حركتي بر آب را با سايهي كساني كه شايد به نجاتمان شتافته باشند اشتباه ميگرفتيم. روزها يكي پس از ديگري ميگذرند و باز هم روزي ديگر، روز بيست و پنجم. بچهها بدون اينكه منتظر نجاتدهندهاي باشند، غرق در شادي هستند و از دويدن و بازي در ساحل لذت ميبرند. صدايي آرام در گوشم ميخواند: اينجا آخر دنياست! بچهها مادرشان را صدا ميزنند و ساعتي بعد همگي در آب هستند. درخشش آفتاب، امروز گرمتر و ملايمتر از روزهاي گذشته است. اينجا آخر دنيا و آغازي بر تمام آرزوهاي دوران كودكي و روياهاي ماست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون