دیدار با شعرا
امروز صبح سوار مترو شده بودم. چند نفر توی قطار داشتند در مورد وضعیت اقتصادی مملکت صحبت میکردند. یکیشون توی حرفها یه جملهای گفت که من رُ یادِ دیالوگهای مرحوم علی حاتمی در سریال هزار دستان انداخت. گفت:
من از فردای خود ایمان ندارم که چه خواهد اتفاق افتاد![این جمله رُ خیلی با حس و سینمایی گفت! یعنی وقت گفت «من از فردای خود ایمان ندارم» داشت به یه نفر نگاه میکرد، و وقتی میخواست بگه «که چه خواهد اتفاق افتاد» با کمی مکث برگشت به یه نفر دیگه نگاه کرد!]
این رُ که گفت همهی کسانی که در قطار ایستاده بودند برگشتند و با دیدهی تحسین به این مرد نگاه کردند. واقعن هم آفرین داشت. ما این همه شب و روز بدبختی میکشیم که یه جمله برای وضعیتمون توی کتابِ چهره پیدا کنیم بریم اونجا بنویسیم، اونوقت مردم به این زیبایی دارند توی کوچه و بازار اعلام وضعیت میکنند. آفرین واقعن! آفرین! روحِ مرحوم علی حاتمی شاد!
اما بعد از اینکه از قطار پیاده شدم رفتم سوارِ یک تاکسی شدم. همین که سوار شدم دیدم یک نفر داره از رادیو میگه: آورین. آورین! بعد یکی دو نفر شروع به شعرخوانی و مدیحهسرایی کردند. وقتی خواستم از تاکسی پیاده بشم از راننده که پیرمردِ کهنسال و دنیا دیدهای بود پرسیدم: ببخشید آقا، دیدار با ژعراست؟ راننده که اول نفهمیده بود من چی پرسیدهام بعد از کمی مکث گفت: بله، اما قدیمیه. سیدیه!
خدا خفت نکنه!
پاسخحذفاون نطر مال من بود، حمید!
پاسخحذف