the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگی به طرز احمقانه‌ای ادامه دارد (۴)

من دامادِ خاله‌م توی میدون کار می‌کنه. می‌گفت سیب بعد از عید ۲۵۰۰ تومن می‌شه
بیا بیرون با ما کاری ندارن
آروم بذارش زمین و با پات هل‌اش بده عقب
به کسی هم گفتی؟
برو بیرون دوباره بیا
آخر این وسواست کار دست‌مون می‌ده
خودت بگو. حالا ما با شما چی کار کنیم؟
دو تا هم خامه شکلات بدین
شماره پات چنده؟
خودش می‌دونست. نیاز نبود ما هم به‌ش بگیم
من ساعت ۱۲ تازه از خواب بیدار می‌شم. تا برسم سرِ کار می‌شه دو
خسته‌ام کرده بود. همه چیز رُ دوبار تکرار می‌کرد. حتا بیرون کردنِ یه نفر از دلش رُ
کاری داشتی صدام کن
اصلن از اول نباید قبول می‌کردی
بزن زیرش! جون‌ات که واجب‌تره!
بابات فردا داره می‌ره شهر. توی یه کوره‌ی آجر پزی کار پیدا کرده
جسدش رُ تو کوره پیدا کردن. خارج ِ شهر
دیروز به‌م گفت ولی فک کردم شوخی می‌کنه
نوشابه فقط با غذا
این پسره دیگه نیومد؟
لگد زد به بختِ خودش
بابات خیلی دوست داشت تو رُ توی این لباس ببینه
توی این لباس، بیش‌تر از هر کس، شبیهِ خان جون شدی!
آبا که از آسیاب افتاد، خودم می‌برمت پیش‌ش
این‌جا رُ چه طوری پیدا کردی؟!
یادت نره جمعه‌ها گلدونا رُ آب بدی
آقا منصور شمایین؟!!‏ ببخشید تو رُ خدا نشناختم صداتون خیلی عوض شده
ماشالا مردی شده واسه خودش! روح ِ خان دایی شاد
اون پسره که تسبیح دستشه نه، بغلی‌ش
توو نونوایی توو صفِ یه دونه‌ای‌ها وای می‌ستاد، حالا باسه من دم از جماعت می‌زنه!
زودتر گفته بودی برات نگه می‌داشتم
خیک‌ات رُ بکش کنار! این وصله‌ها به بهادر خان نمی‌چسبه!
این رُ بذار جیب‌ات، لازم‌ات می‌شه
تنها نری بهتره
اون آقایی که اون‌جا ایستاده هم با شماس؟
یه عمر نوکری‌تون رُ می‌کنم آقا...
دو تا دو تا اومدین که زوج باشین؟ فرد باشین به‌تره. یکی باید خبر ِ بد رُ ببره
آ سِد مصطفا! دعوام کن!
دفعه‌ی پیش هم گفتی فقط همین یه بار
شما بزرگ‌تری. شما ببخش
می‌گن دختر ِ سردار دیشب فرار کرده
مَرده و قول‌اش. مردونگی به اون چیزی نیست که تو نداری
حالا باز دوباره فردا هم یه سر بزن
الان فصل‌اش نیست. بهار این‌جوری می‌شه معمولن
فک کنم منو دید
راضی که نمی‌شه گفت. ولی بازم خدا رُ شکر
ندیدی دیروز با پسره چی کار کردن؟
اینا همه‌ش حرفه!
یواش تر! صدا می‌ره بیرون
ترس ِ این‌که شاید دیگه از خواب بیدار نشم، به‌م اجازه نمی‌ده وقت‌ام رُ با تو سپری نکنم
این حرف‌ها رُ توی دادگاه هم حاضری بگی؟
آروم بخند. دختر باید سنگین باشه
این دست اون دست نداره که! ببند بره!
آقاجون همیشه ساعت رُ به این دست‌اش می‌بست
عین جغد! شبا خواب به چشم‌اش نمی‌آد
توی اتاق نشسته. برو یه نظر نگاش کن

مرتبط

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.