تحمل سختیها
یک نفر رُ میشناسم که بعد از سالها رنج کشیدن و ناراحتیِ کلیه سرانجام عمل پیوند انجام داد. اما پس از مدتی کلیهها شروع به ناسازگاری کردند. دکترها هم بهش گفتند اگر میخواهی کلیهها پس نزنند میتونی از یه آمپول استفاده کنی ولی اگر از این آمپول استفاده کنی هر دو چشمات کور میشن. اون شخص هم درنهایت پذیرفت که از هر دو چشم کور بشه ولی کلیههاش رُ از دست نده. میبینید بعضی وقتها انتخاب چهقدر سخت میشه؟ شاید اگر من جای اون دختر بودم هیچگاه حاضر نمیشدم که چشمهام رُ از دست بدم. ولی نداشتن کلیه و هر روز دیالیز شدن چهقدر سخته که یک نفر میپذیره از هر دو چشم نابینا بشه تا کلیههاش رُ از دست نده.
من نمیدونم چرا بعضیها انقدر در زندگیشون سختی میکشند. سختی پشت سختی؛ بدبختی پشت بدبختی! اینجور آدمها حتمن تحمل خیلی زیادی هم دارند. من که حتا فکرش رُ هم نمیتونم بکنم که اگر از هر دو چشم کور بشم چهجوری میخوام به زندگیام ادامه بدم.
نمیدونم، شاید هم بیش از حد سختی کشیدن چیز خوبی باشه، نمیشه فقط به اینخاطر که تحمل سختیها برامون زجرآوره دلمون نخواد سختی بکشیم. شاید اگر یک چیزهایی رُ میدونستیم همه چیز برامون فرق میکرد، شکل آرزوهامون فرق میکرد. ولی عدهی خیلی کمی هستند که از همه چیز خبر دارند، چیزهایی که من هم دوست دارم بدونم