عطیه
سلام عطیه
خوبی؟
باز هم صبح شده و من با صدای قُل قُلِ سماوری که تو برپا کردهای از خواب بیدار شدم
تا قبل از اینکه با تو ازدواج کنم هیچ وقت چارچوب نداشتم. هیچ وقت نمیخواستم چیزی رُ به همون ترتیبی انجام بدم که هر روز انجام میدادم. تنها چیزی که ترتیباش برام مهم بود ترتیب چرخوندن قفل گاو صندوق صاب کارم بود که خودش یادم داد، منم با همون ترتیبی که یاد گرفته بودم صندوقاش رُ خالی کردم، اما باز هم هیچ ترتیبی نمیتونست آرومم کنه
شاید باورت نشه عطیه
اما عادت کردن به هیچ ترتیبی به اندازهی پا گذاشتن تو به زندگیام من رُ آروم نکرد
تو بهترین هدیهی خداوند به من بودی :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون