سرفه
هیچ اختیاری در کار نیست. هیچ کسی نمیتونه مسیر آیندهی زندگی خودش رُ تعیین کنه. فرض کن نشستی سر جلسهی کنکور داری تست میزنی. سر یکی از تستهای ریاضی بغل دستیات سرفه میکنه. تو حواسات پرت میشه تست رُ اشتباه میزنی. ریاضی بهجای ۷۰ درصد میزنی ۶۷ درصد. رتبهات بهجای ۲۷۸ میشه ۲۷۹. آخرین کسی که دانشگاه «آ» قبول میشه رتبهی ۲۷۸ بوده. تو میری دانشگاه «ب». یکی از استادهایی که چند سال پیش به دلیل مشکلات اخلاقی از دانشگاه «آ» اخراج شده بود دوباره توی دانشگاه «ب» مشغول به کار میشه. یه روز سر جلسهی چهاردهم ترم سوم سر کلاس حل تمرین وقتی احساس میکنی جواب یه مسئلهای رُ خوب نمیفهمی استاد ازت خوشاش میآد. کمکم با هم بیشتر آشنا میشید. دعوتات میکنه بری شرکتاش. ازت فیلم میگیره. اما تو نمیدونی که ازت فیلم گرفته. تهدیدت میکنه، اما تو هنوز باورت نمیشه که ازت فیلم گرفته. فوری میری نمازخونه نماز میخونی. آخر نماز میگی یا ستارالعیوب. دو نفر اون گوشه خوابشون برده چون تازه از شهرستان اومدن وقت نشد توی خوابگاه بخوابن دیگه همینجا خوابیدن. اما خواب وضو رُ باطل میکنه. اینا که اعتقاد دارن بیوضو نباید رفت سر کلاس باید بیدار که شدن باز برن وضو کنن. سر کلاس استاد داره درس میده اما تویی که هنوز باورت نشده گوشهات دیگه نمیشنوه. هردوشون از کار افتادن. همینجور زل زدی تو چشای استاد. استاد به بچهها یه تمرین میده. همه مشغول میشن، تو رُ صدا میزنه میری جلو. توی گوشیاش یه چیزی نشونات میده بچههای کلاس فکر میکنن استاد داره بهات شماره میده اما این استاد نیست که داره به تو شماره میده این دنیاس که داره دور سرت میچرخه. چهارتا گزینه دوباره میآد جلوی چشات. گزینهها تار و خیس بهنظر میرسند اما تو جواب درست رُ میدونی. ته کلاس یه نفر روی زمین افتاده و بهخودش میپیچه. سرفه اموناش رُ بریده! سرفه اموناش رُ بریده!