با من بیا
با من بیا، من خسته ولی آشناترم با ازدحام گره خورده در گلویات. با من بیا، از بین اینهمه عذر، بدتر از گناه، من را گزین، من این گناه ِ نکرده، مرا گزین. دستت به من سپار، چشمت ز راه، بردار، با من بیا...
این کوچههای سرد دست خواهند کشید از امتداد تا ناکجایشان اگر دست در دستم گذاری. من سوگند خوردهی این راهم، ناگزیر از ادامهام، تو همراه شو. این لحظههای درد را به شمارش نشسته ای؟ ساکت نباش، چیزی بگو، دلم گرفت. لعنت به من که تو را اشتباه گرفت.
از پرسههای مداوم نه خستهام، گاهی دلم بهانهی رفتن نمیکند، این اضطرار به رفتن، ز من بگیر. فاش اگر کرده منم تو چرا رسوایی؟
فحش چرا عزيز؟ بابت اين كلمات اهورايي سپاس گزارت هم هستيم...معركه بود...كيفي برديم
پاسخحذفشميده