the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۸, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سرگذشت

» آدم به جرم خوردن گندم
با حوا
رانده شد از بهشت
اما چه غم
حوا خودش بهشت است
[عمران صلاحي]

» اون دنيا چيزي به اسم بهشت و جهنم وجود خارجي نداره، خود آدم ها بهشت و جهنم خودشون هستند. اين رو من نمي گم، دوستم مي گه (دوستم نمي گه، دوستم گفت. الان احتمالا داره يك كار ديگه مي كنه؛ شايد داره امتحان مي ده، شايد هم تو دستشويي نشسته باشه، شايد هم داره يه ماكاروني دور چنگال مي پيچونه)

» حالا بگذاريد از سرگذشتم براتون بگم

» من "محمدعلي مست علي خان سرتيپ" هستم و در هفتم تيرماه سال 1331 در كازرون متولد شدم. در هفت سالگي به دليل شغل پدرم كه يك بازرگان دريانورد بود مجبور شديم به بندرعباس مهاجرت كنيم. من و مادرم در بيشتر سفرهاي پدرم همراهش بوديم و براي همين هم به كشورهاي مختلفي سفر مي كرديم. در يكي از سفرهايي كه به انگلستان داشتيم مادرم در بين راه دچار دريازدگي شد و بالا آورد. در انگلستان بنا به دلايلي مجبور به توقف شش ماهه شديم كه هم براي ليسنينگ خوب بود هم براي سپيكينگ. بعد از اون به كشورهاي زيادي چون برزيل، ونزوئلا، آرژانتين، آمريكا، كانادا، ژاپن و... سفر كرديم تا اينكه به استراليا رسيديم. بيشتر اجناسي كه پدرم با اون ها تجارت مي كرد شامل فرش و پسته و زعفران و قرقره مي شد. در طي مدتي كه در استراليا زندگي مي كرديم، من در دانشگاه مشغول به تحصيل در رشته دريانوردي شدم و با موفقيت ليسانسم رو گرفتم. همون جا بود كه در دانشگاه با يك دختر ايراني به نام پاتريشيا آشنا شدم و با هم ازدواج كرديم. اما بعد از سه ماه پاتريشيا رو به علت عدم تمكين طلاق دادم. در همين حين بود كه پدرم به يك بيماري ناشناخته كه بومي مناطق غربي استراليا بود مبتلا شد و پس از چند هفته تحمل درد و رنج درگذشت. از اون به بعد بود كه من و مادرم به تنهايي به سفر و تجارت دريايي ادامه داديم. درست پنج ماه بعد بود كه در يكي از سفرها، كشتي ما دچار طوفان شد و همه سكنه و خدمه اون، از جمله مادر عزيزم، به ديار باقي شتافتند. هيچ وقت اون بيست روزي كه روي دريا، يكه و تنها شناور بودم رو از ياد نمي برم. در تمام اون بيست روز، از آب باران، جلبك هاي دريايي، ريزتنان و گاهي هم آغازيان تغذيه مي كردم. براي اينكه روي آب بمونم هم از چند تا قرقره كه با نخ به هم بسته بودم به عنوان جليقه ي نجات استفاده مي كردم. از بقيه ي زندگي م هم چيزي يادم نيست.

۴ نظر:

  1. ببينم اي كه نوشتي چي بيد؟

    پاسخحذف
  2. چه سرگذشت جالبي!:p

    پاسخحذف
  3. salam//mikhastam begam man bache nistam //ke albat eag emohamad ali khan bashin chera man hamichin ye zarre bacham //hala maile khodetoone

    پاسخحذف
  4. راستی چرا در مورد دزدان دریائی که به کشتی تان حمله کردند چیزی ننوشتید. قسمت با هیجانش همان جا بود.

    پاسخحذف

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.