the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۹, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سايه


خيلي ترسيده بود. تنها كسي كه اون موقع شب توي خيابون قدم مي زد. تقريبا پنج دقيقه اي بود كه سه تا سايه ي بلند از پشت سر دنبالش مي اومدند. بعضي وقت ها يكي از سايه ها ناپديد مي شد، اما طولي نمي كشيد كه دوباره سه تا مي شدند. قدم هاش رو تندتر كرد - چيزي بين راه رفتن و دويدن. داخل يك كوچه پيچيد. بن بست بود! وحشت تمام وجودش رو گرفت. ارتفاع سايه ها هر لحظه بيشتر مي شد. انگار نزديك تر مي شدند، اما صداي پاي كسي شنيده نمي شد. چند لحظه بعد، ارتفاع اون ها با ارتفاع سايه ي خودش روي ديوار يكي شد. با اينكه مي ترسيد، آروم سرش رو برگردوند و به سمت چپ نگاه كرد. باور كردن چيزي كه مي ديد چندان كار مشكلي نبود. قبلا هم چنين چيزي رو در خواب ديده بود.

۴ نظر:

  1. اگه كمي مطالعه كني و با چند تا دانشمند صحبت كني، هم خودت به اين روز گرفتار نمي شي و هم اينطوري مخ ما را تيليت نمي كني و سركارمان بگذاري؟؟؟

    پاسخحذف
  2. bebinam //mikhayd ye mosabeghe rah beyandazim ?/// zemnan be comente man odar poste sar gozasht deghat mabzool beframain

    پاسخحذف
  3. akhe ,maloom nist oon saye ha chiyan

    پاسخحذف
  4. زمان و سایه را خواندم چیزی ندارم که بگویم.در ضمن ممنون از این همه توجه به نوشته های من.
    زنده و شاد باشید.

    پاسخحذف

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.