the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۴ دی ۳۰, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

هديه

» همه ي كساني كه از كنار اون ها رد مي شدند، فكر مي كردند كه دختر، يك ساعت از مادرش هديه گرفته. دختر هم با خودش فكر مي كرد كه اگر پدر زنده بود، اون روز مجبور به فروش ساعت مادر نبودند. مادر كه دست دخترش رو محكم از زير چادر گرفته بود، هيچ دوست نداشت دخترش فكر كنه كه ديگه همه چيز تموم شده، كه ديگه فردايي وجود نداره، كه ديگه خدا، اون ها رو دوست نداره.
شب بود. هوا كه سرد مي شد، گونه هاي دختر كم كم گل مي انداخت.

» من برف مي خوام! سالي يه برف به چه درد مي خوره؟ لطفا بيشترش كن! به نظرم چهل پنجاه سانت مناسب باشه. باز پشت گوش نياندازي!

» نمي دونم چقدر از نيمه شب گذشته كه از خواب بيدار مي شم. سرما رو با تمام وجودم احساس مي كنم. از جا بلند مي شم و به پشت پنجره مي رم. يك سگ، لنگ لنگان از خيابون رد مي شه. جاي پايي كه از حركت سگ به جا مونده، خيلي زود با بارش برف از بين مي ره. همه خواب هستند. به اتاق پذيرايي مي رم. به ديوار تكيه مي دم و در تاريكي شب كنار بخاري مي نشينم. زانوهام رو تو بغلم مي گيرم و دستم رو دور اونها حلقه مي كنم. اينجوري احساس گرماي بيشتري مي كنم. به شعله آبي رنگ بخاري خيره مي شم. تمام افكاري كه با وجود تنفر من از اون ها، هيچ وقت من رو تنها نمي گذارند، دوباره سراغم مي آن تا وفاداري خودشون رو به من ثابت كنند. يه لبخند تمسخرآميز گوشه لبم مي نشينه. احساس خوبي بهم دست مي ده، چون فكر مي كنم با اين لبخند، روي همه چيز يه خط قرمز قشنگ كشيدم. سرم رو روي زانوم مي گذارم و چند دقيقه بعد، درحاليكه چند تا فكر، با اينكه خط خطي شون كردم هنوز دوست ندارند من رو تنها بگذارند، به خواب مي رم.

» هر سال بهار كه مي شه، پرنده ها صبح زود شروع به آواز خوندن مي كنند. ولي نمي دونم چرا امسال زمستون هم اين كار رو مي كنند! سال قبل هم زمستون كه مي شد پرنده ها مي خواندند؟ من كه چيزي يادم نمي آد.

** زبان **

in person يعني به صورت حضوري

you should apply for that job in person
تو براي آن كار به صورت حضوري بايد اقدام كني

۳ نظر:

  1. سلام
    ممنون از اینکه به ولاگم سر زدید.و آشنا شدیم.داستان عیسی را در مکث دنبال کردم. راستش من از یک دیدگاه دیگر به اینگونه مسائل نگاه میکنم.بماند تا بیشتر با هم آشناشویم .زنده و شاد باشید !

    پاسخحذف
  2. باز هم سلام
    چه جالب ،مثل اینکه ما همزمان وارد سرای همدیگر شدیم ودر غیاب صاحب خانه به یک یک اطاق هاپستو هاو قفسه ها سرکشی کردیم.تا با زبان دل صاحب سرای غایب را باز شناسیم.راستی که این جعبهُ جادو با تمام دردسرهایش شگفتی های زیبائی هم دارد، نه؟
    ممنون از صرف وقت تان و صبر بردباری تان و حمایت و دلگرمی تان .همچنین کامنت خوب و بلند بالای تان .
    به امید آشنائی بیشتر .
    زنده و شاد باشی!

    پاسخحذف
  3. عزیز دل برادر
    عید غدیر را من هم به تو تبریک می گویم،عید قشنگی است بخصوص بعد از عید قربان و چه قشنگتر اگر در مکه باشی ، مثل دو سال پیش که من توفیق حضور داشتم.
    همیشه شاد و سرافراز باشی
    پسر تو با این نوشته هات ، با ریتم قشنگ و یکدستی که داره، بدجوری با ....
    ولش کن
    خیلی قشنگه مادری که برای خاموش نشدن سوسوی امید به زندگی و خدا به هر سختی دل کوچک او را خوشحال می کنه
    امروز شنیدم یک عروس و دامادی بخاطر سختی های زندگی و فقر مشترکا اقدام به خودکشی کرده اند، البته گویا هر دو نجات پیدا کرده اند، گرچه دختره شدیدا بخاطر مصرف سم آسیب دیده و در کنار اون در مجله خانواده سبز داستان مفصل عروسی یک پسر 6 ساله با یک دختر 4 ساله را خواندم که پدر پسره برای آنها یک زانتیا هدیه داده ، تو میهمانی 700 نفر دعوت شده بودند...
    این تفاوت یعنی چی؟
    و یک مادر شهید که شوهرش هم فوت کرده و بچه هایش را با سختی بزرگ کرده، دیروز به من زنگ زنده که فلانی یک چک به مبلغ فلان برای ضمانت وام برایم بنویس ، در حالی که این وام را برای کمک به یک مستحق گرفته و قراره وام هایش را هم خودش بدهد.
    نگاه ما به انسانیت باید دستخوش تغییر بشه.

    پاسخحذف

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.