the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

گیج بازی

مادر بزرگِ من کمی آلزایمر دارد. او گاهی چیزهایی می‌بیند که دیگران نمی‌بینند. ما برای او یک تخت در پذیرایی گذاشته‌ایم که وقتی دراز می‌کشد تنها نباشد. او به سختی می‌تواند راه برود. او امروز به من گفت: حواسم نبود اشتباهی آمدم روی این صندلی نشستم. مرا ببر داخل اتاق. می‌خواهم روی تخت دراز بکشم. به او گفتم مادر بزرگ جان، در اتاق تختی نیست. ما آن تخت را برای تو این‌جا آورده‌ایم و تو حالا روی آن دراز کشیده‌ای. گفت دست‌ام را بگیر بنشینم. دست‌اش را گرفتم نشست. گفت من را به اتاق ببر. گفتم در اتاق خبری نیست. گفت ای بابا، مسخره بازی در آورده‌ای. مرا به اتاق ببر. دستان‌اش را گرفتم، بلندش کردم و به سمت اتاق بردم‌اش. گفت مرا کجا می‌بری؟ گفتم اتاق می‌برم. گفت آن اتاق را نمی‌گویم، آن یکی را می‌گویم! و به آشپزخانه اشاره کرد. گفتم آن‌جا آشپزخانه است. گفت برویم، می‌خواهم روی تخت دراز بکشم. او را به آشپزخانه بردم. گفت این‌جا دیگر کجاست؟ گفتم آشپزخانه است. گفت پس غذاهایش کو؟ روی گاز یک قابلمه بود، درش را برداشتم، گفتم این هم غذا. برش گرداندم؛ از آشپزخانه خارج شدیم و دوباره به سمتِ همان تختی که از اول روی‌اش دراز کشیده بود رفتیم. کمک کردم روی تخت دراز کشید. گفت: حالا خوب شد. گیج بازی در آورده بودی، عوضی رفته بودم یک جای دیگر. گفتم مادر بزرگ. تو از اول هم همین‌جا بودی. گفت: نه، نبودم، گیج بازی در آورده بودی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.