the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مغازه‌ی عمامه فروشی

می‌خوام برم قم یه مغازه‌ی عمامه فروشی بزنم. عمامه‌های مارک دار می‌فروشم. شاید عمامه‌ی جین هم فروختم. عمامه‌ی راسته هم می‌فروشم. گشاد هم می‌فروشم برای کسانی که از راسته خوش‌شون نمی‌آد. یه سری عمامه تابستونی می‌فروشم که خیلی نازک هستند. یه سری هم عمامه‌ی پشمی برای زمستون. توشون از پر قو استفاده می‌کنم. هر کی بیاد تو مغازه باهاش برخورد خوبی دارم. می‌گم سلام آقا بفرمایید خواهش می‌کنم. اون هم می‌گه ببخشید اون عمامه‌ها چنده؟ من هم سرم رُ کج می‌کنم و می‌پرسم کدوم؟ بعد می‌گه اونی که توی ویترین گذاشته‌اید سمت چپ. با هم از مغازه می‌ریم بیرون تا به‌م نشون بده کدوم رُ می‌گه. آهان، اون رُ می‌گید؟ از نردبون می‌رم بالا و می‌آرم‌اش. همین طور که داره عمامه رُ می‌پیچه دور سرش و یه نگاهی به خودش توی آینه می‌اندازه یه عمامه‌ی دیگه هم براش می‌آرم و روی میز بازش می‌کنم. یه دستی روش می‌کشم و می‌گم این هم هست، اگه خواستید امتحان‌اش کنید. برمی‌گرده و ازم می‌پرسه: این به‌م می‌آد؟ می‌رم کنارش. سعی می‌کنم کنارهای عمامه رُ بدم پشت گوش‌اش. جا نمی‌شه. می‌گم نه، براتون گشاده. اجازه بدید یه شماره کوچیک‌ترش رُ الان براتون می‌آرم. وقتی برمی‌گردم می‌بینم همونی که روی میز پهن کرده بودم رُ سرش کرده و خیلی هم داره باهاش حال می‌کنه. می‌پرسه: خوبه؟ به‌ش می‌گم آره، یک کم برو عقب تر وایستا. بچرخ. عالیه! عالی! مبارک باشه :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.