من اگه خدا بودم...
من اگه خدا بودم بعضی وقتها مردم دو تا چشم میدیدن که از لای ابرها داره بهشون نگاه میکنه و فکر میکنه کسی حواساش نیست
من اگه خدا بودم بعد از اینکه میفهمیدم از توی ابرها معلوم هستم میرفتم توی خورشید قایم میشدم و از صبح تا شب به مردم نگاه میکردم
من اگه خدا بودم چند تا چیز ِ نامنظم هم خلق میکردم
من اگه خدا بودم اجازه میدادم برگها هر وقت که دلشون خواست از درخت بیافتن
من اگه خدا بودم هر شب قبل از خواب از خودم میپرسیدم: الان شیطون کجاست؟ چیکار داره میکنه؟ یعنی اون هم به من فکر میکنه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون