the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۶ مرداد ۱۸, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

استغفر الله

زن شربت آلبالو را جلوی مرد گذاشت و دو زانو جلوی مرد نشست . مرد دستی به ریشش کشید و شربت را برداشت . زن سینی را از جلوی مرد برداشت و در دستش گرفت و گفت : حاجی شام قورمه سبزی مشدی درس کردم . با گوشت قلقلی .
مرد سرش را تکان داد و شربت را هورت کشید . زن عقب رفت و به رختخواب های کنار اتاق تکیه داد . ملحفه ی کشیده شده روی رختخواب ها چروک برداشت . زن گفت : حاج آقا امروز رفتی بانک ؟! صب که به احمد زنگ زدم گفتم آقات برات پول می فرسته !
مرد شربت را زمین گذاشت و گفت : وقت نکردم . نمی رسم که هم دم مغازه وایسم هم واسه آقازاده ی شما پول بفرستم . فردا ! اون پسره هم تو این اوضاع کشور درس خووندنش گرفته . دکتر مهندسش بیکارن .. قرتی واسه من تیاتر می خوونه . ای این هم از شانس ماس دیگه !
زن دستش را به پشت سینی کشید و گفت : می دونم نباید آقاش رو دس تنها می ذاش ولی خب اونم جوونه دیگه . آرزو داره . فردا که برا خودش هنرپیشه شد و عکسشو زدن تو سینما و تو روزنامه باهاش مصاحبه کردن خودت کلی بهش افتخار می کنی .
مرد پای راستش را بالا آورد و دستش را به انگشتان پایش گرفت و گفت : افتخار ! این همه مگه خودت تو در و همساده نمی شنفی که سینمایی ها الند و بلند و همه کارند و .... استغفرالله !!
زن لبش را به دندان گرفت و گفت : ا حاج آقا تو که احمدتو از من بهتر می شناسی . اون بچه نماز اول وقتش ترک نمی شه . تو رو به روح آقات این حرفا رو نزن . دلم می لرزه .
مرد ساکت شد . جورابش را از پایش در آورد . شستش را در دستش گرفت و مالید . ناخن دستش را زیر ناخن پایش انداخت . چرک ها را در آورد و دستش را به فرش مالید .
زن گفت : وای حاجی می بینی تو رو قرآن با یه کلمه حرف چه آشوبی تو دلم به پا کردی ! اگه این دخترا زیر پای بچم بشینن چی ! این زنای هنر پیشه همشون ....
مرد سرش را بالا آورد و گفت : غیبت نکن زن .
زن سینی را زمین گذاشت و به گل فرش نگاه کرد وگفت : غیبتشون نیس حاج آقا صفتشونه . همه می دونن . نمی بینی چه جوری تو فیلما به مردای غریبه می گن دوست دارم و با هم یه جا زندگی می کنن . هر روز تو یه فیلم با یکی ان. خجالت هم نمی کشن .
مرد انگشت اشاره اش را در بینی اش کرد و کمی مکث کرد و گفت : زن اینا همه اش فیلمه . می سازن که سر من و تو رو گرم کنن . وگرنه بنده های خدا .... .
زن دستش را روی فرش کشید و موهای ریخته روی فرش را جمع کرد و در دستش گرد کرد و گفت : آخه حاج آقا شما که نمی دونی . دیروز شیرین خانم زن حاج مرتضی داش می گف سی تی یکیشون اومده بیرون . مثه این که با یه پسری .... . زن دستش را به سمت دهانش برد و بین شست و انگشت اشاره اش را به دهان گرفت و گفت : آدم روش نمی شه به شوهرش بگه ! با پسره داشته همه کار می کرده . دیگه از این بیشتر حاجی !
مرد دستش را به بینی اش گرفت . گوشه ی بینی اش را خاراند و دستش را به فرش مالید و گفت : اینا چه ربطی به احمد داره . زن بدکاره همه جا پیدا می شه . همین تو محله ی خودمون !
زن سرش را بالا آورد و دست راستش را به صورتش زد و گفت : وای نگو حاج آقا ! تو محل خودمون ! بگو کیه تا گیسش رو از ته ببرم ! می بینی دوره زمونه رو . از صب تا شب هم بری مسجت و واسه مردم دعا کنی هیچکی عاقبت به خیرنمی شه . زنیکه ی ... !
مرد دستش را به ریشش کشید و گفت : باز شروع کردی . هر کی که بی دین و ایمون باشه می ره سراغ این کار . هر کی هم که خدا و پیغمبر سرش بشه سر زن و بچش می مونه . چرا همه رو به یه چوب می زنی . واسه احمد هم فردا پول می ریزم. آخر هفته هم در مغازه رو می بندم می رم یه سر پیشش . حالا پاشو برو شام بکش تا منم شلوارم رو عوض کنم . ولش کنی تا شب می شینه ور دل آدم حرف می زنه !
زن سینی را برداشت و دستش را به زانو اش گرفت و بلند شد و گفت : فردا شیرین خانوم رو که دیدم بگم پیگیر شه ببینه این زنیکه ی .....
مرد صدایش را بالا برد و گفت : الله اکبر . برو شامو بکش زن !
زن از اتاق بیرون رفت . مرد بلند شد . دستش را به سمت کمر بندش برد . نبود . سرش را بالا آورد . لابد خانه ی زن جا گذاشته بود .


از فرنوش زنگوئی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.