آلزایمر
دارم فراموش میکنم. حتی یادم نمیآید از کجا شروع شد. کم کم، ذره ذره دارم گم میشوم. فاصلهها دیگر معنی ندارند. نه فاصلههای زمانی و نه فاصلههای مکانی. یادم نمیآید کجا دستم از دستت جدا شد و نگاهت را گم کردم. دور بودی یا نزدیک. دیر بود یا زود. برای یک گم شده مثل من همیشه دیر است. همیشه شاید دیگر هیچ وقت پیدا نشوی. نشانیها را از یاد بردهام. جشمهایم را نمیشناسم. بغضی در گلو دارم که به یاد نمیآورم از کی با من است. روی تنم چندین زخم دارم، روی روحم خیلی بیشتر اما یادم نمیآید... فراموش کردهام. از یاد بردهام .
چرا اینقدر شبیه همید که من در این شباهت گسترده گم میشوم؟
کدامتان را کی کجا دیده ام؟ یادم نمی آیید ...
هیچ نشانی سرراستی ندارم از هیچ چیزی. هیچ تصویری برایم نمانده هرآنچه هست تصوری است. یک بغض. یک حسرت. یک چیز که یادم می آورد همیشه چیزی کم بود . یک چیز از جنس مهر. چیزی سفید که من بکشم بر روی همه ی سیاهی ها. عین بوی باران روی خاک
هیچ نشانی سرراستی ندارم از هیچ چیزی. هیچ تصویری برایم نمانده هرآنچه هست تصوری است. یک بغض. یک حسرت. یک چیز که یادم می آورد همیشه چیزی کم بود . یک چیز از جنس مهر. چیزی سفید که من بکشم بر روی همه ی سیاهی ها. عین بوی باران روی خاک
کمرم چرا اینقدر خمیده شده؟ من که ... چیزی هموزن غم همه ی عالم روی دوشم سنگینی میکند .
معلق مانده ام بین دیروز و فردا. نه ردپایی که پا بر جاپایم بگذارم وبرگردم، نه خط چینی رو به آینده. من دچار بی زمانیم. وقتی هیچ نشانی یادم نمی آید یعنی همه جای این شهر خانه ی من است پس چرا درهایتان به رویم باز نمیشود؟ ... این بازی فراموشی را چه کسی شروع کرد؟ اول من فراموشتان کردم یا اول شما به فراموشیم نشستید؟
لحظه تعریف داشت. همانقدری که لازم بود تا جانم را کامل بگیرید. این لحظه چرا اینقدر طولانی شده است ؟ اندازه ی همه ی عمر من
همه ی عمر من شده یک لحظه که تمام نمیشود ...
خسته ام. خوابم می آید ... پلکهایم اندازه ی دیگر هیچوقت باز نشدن سنگینند . کاش ... کاش قبل از اینکه گم شدنم برای همیشه پشت این پلکهای سنگین به خواب برود یک نشانی به یاد می آوردم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون