برون فكني شب يلدا
شروع كننده: [اين](+)
دعوت كننده: آقاي [خلوت]
چون آقاي خلوت بهصورت غير رسمي و بهعنوان نفر ششم در اين بازي شركت كردهاند، من هم به صورت غير رسمي در اين بازي مسخره شركت ميكنم.
1- حالم از دو تا غذا به هم ميخوره: تاس كباب و كلم پلو
2- من اگر ببينم يك بچهي كوچولو وارد باغچه شده و داره خاك باغچه ميخوره به هيچ وجه جلوش رو نميگيرم. چون فكر ميكنم با اينكار، بچه لج ميكنه و بيشتر خاك ميخوره.
3- از آسفالت خيابونهاي مشهد خوشم ميآد. احساس ميكنم خيلي براق هستند.
4- توي بچههاي فاميل هيچ كسي نيست كه هم سن و سال من باشه. حتي يك نفر! نه پسر عمويي، نه دخترعمويي، نه پسرخالهاي، هيچي
5- در امتحان رياضي ثلث سوم سال چهارم دبستان، خانم معلممون در حالي كه بستني سنتي ميخورد اومد روبروي من نشست و پرسيد كدوم سوال رو ننوشتي؟ بعد جواب سوالي كه ننوشته بودم رو برام ديكته كرد.
5- من خروج روح از بدن رو سه بار تجربه كردهام. يكيش رو [اينجا] نبشتم. دوتاي ديگه هم توضيح دادني نيستند. برادر و مادرم هم تجربه كردهاند.
5- من معلمها رو خيلي اذيت ميكردم. ولي چون درسم نسبتن خوب بود كسي كاري به كارم نداشت. سال سوم راهنمايي كه بوديم آقاي ناظم من رو كنار يكي از بچههاي مثلن تنبل كلاس نشوند تا روش اثر مثبت بگذارم! غافل از اينكه... ولي بالاخره توي دبيرستان چند بار تنبيه شدم. يك در گوشي جانانه از معلم ادبياتي خوردم كه خيلي دوستش داشتم و دارم، يك بار از كلاس رياضي بيرون انداخته شدم (به مدت سه جلسه) و دو بار هم از كلاس ادبيات.
5- چهارده پانزده سالم كه بود چند بار تابستونها رفتم و در يك مغازهي ديسك و كلاچ كار كردم. ولي هيچي ياد نگرفتم. توي مغازه بيشتر شطرنج بازي ميكردم.
5- در حال حاضر بزرگترين آرزوم اينه كه يك مغازهي ساندويچ فروشي يا كافه تريا داشته باشم. البته خودم قصد ندارم در اين مورد اقدامي بكنم. ولي اگر كسي پايه باشه من هم پايه هستم. يك وايت برد هم توي مغازه ميزنيم و روش مينويسيم ... اگر گفتيد چي مينويسيم؟ نميدونيد؟ روش مينويسيم زبان امروز. خودم هر روز آپديتش ميكنم. اين فقط يك آرزوست. شايد فردا يك آرزوي ديگه داشته باشم.
5- من از قيافهي هديه تهراني خيلي خوشم ميآد. شرارت از چهرهش ميباره!
5- يك روز قبل از شروع شدن امتحانهاي ثلث سوم سال دوم دبستان بود كه صبح از خواب بلند شدم و ديدم روي صورتم يك چيزي در اومده. بعد فهميدم كه آبله مرغان گرفتهام. بعد فهميدم كه امتحانهاي خردادماه رو از دست خواهم داد. اون روز چهاردهم خرداد سال شصت و هشت بود كه امام عزيز از بين ما پرواز كردند و با روحي آرام به سوي خدا رفتند. به همين دليل همه جا چهل روز تعطيل شد و همهي بچههاي روي زمين امتحانات خردادماه رو از دست دادند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون