the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

قرباني

» نمي‌دونم چرا هرچي بالا مي‌آرم تموم نمي‌شه

» امروز، با كمي تاخير همان فرداي پريروز است

» از باغ مي‌برند چراغاني‌ات كنند
تا كاج جشن‌هاي زمستاني‌ات كنند

پوشانده‌اند صبح تو را ابرهاي تار
تنها به اين بهانه كه باراني‌ات كنند

يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مي‌برند كه زندانيت كنند

اي گل گمان مكن به شب جشن مي‌روي
شايد به خاك مرده‌اي ارزانيت كنند

يك نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست
از نقطه‌اي بترس كه شيطاني‌ات كنند

آب طلب كرده هميشه مراد نيست
گاهي بهانه‌ايست كه قرباني‌ات كنند

[فاضل نظري]

۲ نظر:

  1. هی رفیق ! همه چی رو که نمیشه بالا اورد ... شعره قشنگ بود

    پاسخحذف
  2. سلام
    میگم که این شعر واقعا شعر قشنگی است .هر چی فکر میکنم دلیل بالا آوردن شما را در کنار این شعرنمی فهمم. کاش در یک جای دیگری این کار را می کردید.

    پاسخحذف

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.