برای یک رویا (۲)
این مربع که پر میشد قرار بود یک اتفاقِ خوب بیافتد، یادم نیست روز اول که شروع کردم به خط و نشان کشیدن به چه چیز فکر میکردم یا چه در ذهنم بود. حدس میزنم یا تو قرار بود بیایی یا من، فرقی هم نمیکرد، مهم دیدار بود. دلم برایت لک زده، برای وقتی که موهایت نه کوتاه بود نه بلند، آن بلوزِ راهراهِ سبز و سفیدت را پوشیده بودی و از دور که به من نزدیک میشدی لبخندت کمکم تمام ِ صورتت را میگرفت. من هم بی آنکه جوابت برایم مهم باشد، اولین سوالی که همیشه از تو میپرسیدم این بود که چرا میخندی.
...
چهقدر پیر شدی، کاش میشد با دستهایم غبار سفیدِ روی موهایت را بتکانم. هیچوقت باورم نشد که آدمها پیر میشوند. همیشه فکر میکردم اگر زیر ِ یک دیوار ِ گچی بخوابی موهایت سفید میشوند. چین و چروکها هم اثر ِ زیاد در حمام ماندن بود، مثل وقتی که نوکِ انگشتانم در حمام پیر میشد. تا اینکه مادرم پیر شد که زیر گچ ِ دیوار نخوابیده بود. او اصلن نمیخوابید، فقط یکی دو ساعت در آشپزخانه وقتی منتظر بود قرمهسبزی حسابی جا بیافتد خوابش میبرد. تو هم پیر شدی، شاید بهخاطر ِ غُرغُرهای من پیر شدی. دستهایت چقدر سرد بود. لبخند هم نمیزدی که بپرسم چرا میخندی. با نگاهت تمام این چند سال را برایم مو به مو تعریف کردی. شرمنده شدم، بهخاطر آن پاسبانهای لعنتی و بهخاطر آن میلههای لعنتیتر. یادِ روزی افتادم که دم ِ درِ کلانتری التماسشان کردم مرا بهجای تو زندانی کنند، میگفتم تقصیر من بوده نه او –دروغ هم نگفتم، من و تو خوب میدانستیم که تقصیر ِ من بود که تو آنجا بودی– یکیشان که سیگار میکشید لگد زد، بهخاطر تو رفته بودم بهخاطر تو هم زدم بیرون، میدانستم اگر چیزی بفهمی پیدایم میکنی و فقط زل میزنی توی چشمهایم، همیشه با خود آن نگاههایت را به «این چه غلطی بود که کردی» تعبیر میکردم. تمام راه را تا خانه گریه میکردم و خودم را نفرین می کردم که از جانت چه میخواستم که این بلا سرمان آمد، مگر تو برای من همه چیز نبودی؟ به همه چیز قانع نشدم و دیگر هیچ چیز نداشتم.
یک ثانیه، فقط یک ثانیه از با هم بودنمان را به من بده، قول میدهم که پشیمانت نخواهم کرد.
برای یک رویا (۱)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون