the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۲ فروردین ۵, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

گداهای تجریش

وقتی بچه بودم، یعنی وقتی پنج شیش سال‌ام بود یه بار با خانواده داشتیم می‌رفتیم خونه‌ی عموی بابابزرگ‌ام. خونه‌اش طرف‌های تجریش بود. یه خونه‌ی خیلی قدیمی و حیاط دار. توی راه یه پیرمردی رُ دیدیم که داشت گدایی می‌کرد. بابام یه سکه‌ی نمی‌دونم چند تومنی گذاشت کفِ دست‌ام، گفت برو این پول رُ بده به اون آقاهه. من هم خوشحال و خندان دویدم سمتِ اون پیرمرده، دست‌ام رُ دراز کردم و گفتم: بفرمایید. همین که گفتم بفرمایید پیرمرده یه دونه با کفِ دست محکم زد توی سرم. دست‌ام رُ گرفتم روی سرم و پا گذاشتم به فرار. چند قدم دنبال‌ام کرد ولی برگشت سرِ جاش. بابام گفت شاید پولی که می‌خواستی به‌ش بدی کم بوده وگرنه هیچ‌وقت سابقه نداشته گداهای تجریش به کسی حمله کنند. خلاصه رفتیم سمتِ خونه‌ی عمو. سرِ راه از یه بازارِ پر پیچ و خم رد شدیم. توی بازار یه گدای دیگه دیدم که یه گوشه نشسته بود و گدایی می‌کرد. کور بود. یا حداقل این‌طور وانمود می‌کرد که کوره. یا اگر هم وانمود نمی‌کرد که کوره، حداقل من اون لحظه فکر کردم که کوره. چون چشم‌هاش یه جوری بود. بابام گفت این خوبه. برو سکه رُ بده به همین. با تردید به پدرم نگاه کردم و آروم حرکت کردم سمتِ گدا. سکه رُ انداختم کفِ دست‌اش و فرار کردم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.